بازگشت به صفحه نخست > دادخواهی > سیاست قساوت، کارکردهای تمامیتخواهی و دادخواهی
سیاست قساوت، کارکردهای تمامیتخواهی و دادخواهی
رضا معینی
پنج شنبه 4 سپتامبر 2014
چنین بود که منتقدان نظام قتل عام شدند، خانوادههایشان در انزوا ماندند و صدا از کسی برنخاست. همراهی و سکوت عمومی در برابر جنگ نظام علیه مردم و سرکوب دگراندیشان را باید در همین کارکرد ارعاب آفرین و کینپراکن توتالیتاریسم دید. بازخوانی خطبههای رهبران و مسئولان نگاهی به بایگانی روزنامههای دولتی به تنهایی، نشان میدهد که نظام "دشمن ساز" در میان بیتفاوتی و سکوت ناشی از رعب و منفعت، چه کسانی را از عرش قدرت الهی به فرش اوین و حصر و اعدام فرود آورد
یک خاطره و یک نمونه
نخستین صحنه قساوت را در روزهای انقلاب ۱۳۵۷ و در ماجرای کشتن بیرحمانهی یکی از ماموران اطلاعات شهربانی شاهد بودم. از میانهی مهرماه اعتراض در خرم آباد گستردهتر شده بود، پلیس محلی دیگر نمیتوانست شهر را کنترل کندو هرچند که اعزام ماموران گارد شاهنشاهی نیز شهر را آرام نکرد. در همان روزهای نخست ورود گاردیها بود که کارگری جوانی از فعالان شهر به نام حسین سلوکی، کشته شد. روز پس از حادثه، جمعیتی به راه افتاد تا به رسم ادای احترام به جان باخته به گورستان روند. در مسیر عبور تظاهراتکنندگان، در خیابان سعدی ( خیابان شهدا) یکی از ماموران اطلاعات شهربانی که در پیادهرو نظارهگر تظاهرات بود، شناسایی شد و چندین جوان خشمگین با شعار " مرگ بر ساواکی" به او حملهور شدند. وی در نخستین واکنش و در محاصره جمعیت برای نجات خود تلاش کرد با شلیک چند تیرهوایی مفری برای فرار بیابد. اما اینبار جمعیت بیشتری را علیه خود خشمگین کرد. در گریز از سیلی که به راه افتاده بود، در یکی کوچههای مجاور ِ خیابان، به خانهای پناه برد. خیل جمعیت از در و دیوار خانه بالا کشید و به آن سرازیر شد. بالاخره در یکی از اتاقها مامور را گرفتار و وحشیانه به قتل رساندند. سیل تودهوار، مرا نیز متأسفانه، همچون بسیاری دیگر، به در آن خانه برد. من پس از قتل رسیدم، اما برخی از افرادی که در اتاق بودند و در قتل دست داشتند را میشناختم. از این میان توکل که پس از انقلاب پاسدار و از سردمداران باندهای سیاه حزبالله شده بود و در سرکوب و کشتار فعالان سیاسی شهر نقشی مهم بازی کرد. با آنکه دو تن از هواداران سازمانهای چپ هم در آن اتاق حضور داشتند، ولی توکل مجری اصلی این قتل شد و هم او بود که اسحله مامور را مصادره کرد.
من در سالهای نخست دهه پنجاه با توکل آشنا شده بودم. زمانی که آیتالله مدنی به خرم اباد تبعید شده بود و امامت مسجد حاج رمضان این شهر را بر عهده داشت. در آن سالها مدتی به مسجد رفت و آمد میکردم و با تعدادی دیگر از دوستان که امروز تقریبا همه اعدام شدهاند! و با حمایت آقای مدنی و تلاش طلبهی جوانی به نام آقای ساعتچی، کتابخانه کوچکی در مسجد درست کرده بودیم که برخی کتابهای ممنوعه در آن دوران را در خود جا داده بود. توکل چند سالی از ما بزرگتر بود، اما به دلیل رفتارهای غیر عادیاش یکی از سوژههای شوخی و تمسخر بچههای مسجد بود. پدر توکل یکی از ثروتمندان شهر بود، اما در اوج خساست همه امکانات ابتدایی زندگی را از برخی فرزنداناش دریغ میکرد. برادر بزرگ توکل، شهرتش از شهر هم فراتر رفته بود و به سوژهی مجلههای زرد کشور تبدیل شده بود. وی نیز که پس از انقلاب یکی از رهبران اوباش حزباللهی شد، آن زمان آگهی در روزنامهها منتشر کرده بود، که تا زمانی پدر برایش امکان ازداوج فراهم نکند، از اصلاح سر و صورت خود خودداری میکند! و تا سال انقلاب ایشان با مو و محاسن بلند در خیابانها خود را نمایش میداد. توکل جوانی ارام، ساده و مهربان بود، با کسانی که سر به سرش نمیگذاشتند و از این میان من، رفتاری عادی و دوستانه داشت. عمیقا مذهبی بود و به همان میزان از سیاست میترسید. از کتابخانه مسجد وحشت داشت و هیچگاه به آنجا نمیآمد. حق با او بود این سیاست و مخالفت با حکومت شاه بود، که ما را، یعنی برخی از همان کسانی که بعدها نیز مخالف حکومت اسلامی شدند، و چند تن از آنها به دست توکل گلوله باران، به مسجد کشانده بود. او فقط برای عبادت میآمد. اما در همان نخستین روزها و با مطمئن شدن از فرمان آیتالله خمینی برای اعتراض فعال شد. و بسیار هم فعال! به ویژه برای حمله به صف دیگر گروههای سیاسی! او به راحتی و بدون شرم کسانی را که سالها میشناخت و با انها در مسجد در یک صف نماز خوانده بود، بی رحمانه کتک میزد. در شهریور ٥٨ و حمله به کردستان، به گفته خودش و بنا بر شهادت برخی، از افراد جوخههای اعدام سپاه بود.*
توکل را من دوباره و پس از سالها و آزادی از زندان در سال ٦٣ دیدم. وقتی در خیابان با او روبرو شدم خودم را برای درگیری آماده کردم، اما هنگامی که جلو آمد و مرا در آغوش گرفت و گفت "از آزاد شدنم" خوشحال است، غافلگیر شدم !و البته با این تأکید "انشااله که توبه کردهای". از جبهه چند روزی به مرخصی آمده بود. با هم تا شب و دیر وقت در شهر قدم زدیم. برایم تعریف میکرد که در آن سالها یکی از کسانی بوده که در حملههای شبانه و تیراندازی به خانه ما شرکت داشته است. میگفت حال خوشحال است که آن روزها مرا در خانه پیدا نکرده بود "تا خونم را بریزد!" و وقتی این همه را میگفت، هیچ شرم و یا پشیمانی در چهرهاش هویدا نبود. و بدون آنکه منتظر بماند بپرسم چرا؟ تکرار میکرد: "دشمن بودی." معنای "دشمن بودن" را با تعریفهایش از جبهه و کشتار اسرا بیشتر متوجه شدم. او و نه تنها او همه ما باور داریم یا دست کم داشتیم! در برابر دشمن، قساوت وظیفه است. در میان ما توکلهای آزار دیده از جامعه و یا بی آزار و صمیمی کم نبودند که هولناک شدند! در این سالها، ما همه به نوعی هولناک شدیم. جامعه توتالیتر ما را هولناک کرد.
هانا آرنت با معرفی ادولف ایشمن چون فردی «عادی» و همچون "بقیه"، خطر ارتکاب جنایات هولناک را منحصر به "هیولاها" نمیکند. ارنت پیش از ایشمن در بارهی یکی دیگر از رهبران نازی، هانریش هیملر « همسری پرعاطفه که همه مشخصات احترام برانگیز عادات یک پدر خوب خانواده را داراست»، نوشته بود "نبوغ هیملر در آن بود که نظام ترور را با همدستی بورژواهای مطیعی بنا کرد که فعالیتهای خونریزانهشان به شکل نفوذ ناپذیری از زندگی شخصیشان جدا بود." آرنت تأکید داشت «با ادله سیاسی نمیتوان در باره این شکاف در شخصیت و عمل، فکر کرد."(١) تزوتان تدورف در این باره به درستی مینویسد « توضیح این امر سیاسی و اجتماعی است و نه روانشناسانه و فردی» او تأکید دارد « آلمانهای،روسها و دیگر ملیتهایی هم که مرتکب جنایت شدند، انسانهایی متفاوت با دیگران نبودند. این رژیم سیاسی و نوع تربیت تحمیل شده از سوی آن است که تفاوت دارد.» تدورف به مشخصههای سنتی و ملی بی اعتنا نیست. اما بر این گفتهی جرمن تایلون به هنگام خروجش از اردوگاه مرگ نازیها تأکید میکند که " هیچ مردمی از خطر انحطاط اخلاقی بر حذر نیستند." تدورف در این باره بر دو کارکرد توتالیتاریسم: سیاست خارجی ستیزهجویانه (جنگ) و دخالتگری تعیین کننده حکومت در همه عرصههای زندگی شهروندان تأکید ویژه دارد.(٢)
کارکردهای تمامیت خواهانه**
"فضای خاکستری " سرکوب نظاممند، بیرحمانه و غیر انسانی را دستکم در سالهای سیاه شصت، نمیتوان انکار کرد. این سرکوب با فضای اختناق حکومتهای خودکامهی پیشین در ایران یا حتا با دیگر دیکتاتوریهای حاکم در منطقه، تفاوت ماهوی داشت. به جرائت میتوان گفت که کشتار جمعی زندانیان سیاسی در مرداد و شهریور سال ١٣٦٧، جنایتی بیسابقه در جهان پس از ١٩٤٥ میلادی است. بسیاری از بازداشتهای خودسرانهی از فردای انقلاب و به ویژه در دهه شصت و سپس اعدامهای جمعی مصداقهای بارز "ناپدید" کردن اجباری هستند، اغراق نیست که بگوییم در این دهه سیاه وضعیت زندانیان سیاسی در اوین، قزل حصار و گوهردشت، و دهها زندان دیگر در سراسر ایران از نظر رفتارهای غیر انسانی و ظالمانه، اعمال شکنجههای سیستماتیک تنها با اردوگاههای مرگ نازیها در سالهای جنگ جهانگیر دوم قابل مقایسه است. برخی از این ستمها در حقوق بینالمللی به عنوان مصادیق بارز جنایات ضد بشریت و در مواردی جنایت جنگی تعریف شدهاند. این ادعا با اسناد و شهود جان بدربردگان در هر دادگاهی قابل ارائه است.***
این جنایات با همه هولناکیشان اما تنها بخشی از فاجعهایست که کارکردهای تمامیتخواهانه بر سر جامعه ما آوار کرده است. واژهی " جامعه توتالیتر" بکار گرفته شده از سوی برخی صاحب نظران، تنها نامی برای مشخص کردن یک رژیم سیاسی نیست، مشخصهی جامعهای آسیب دیده و متاثر از کارکردهای ویرانگر تمامیتخواهی است. مهمترین آن شاید سکوت و یا همراهی بخشی از جامعه با جنایات رژیم حاکم است. "همیاری" و " همکاری" با پیشبرد جنایت در جامعه و حتا در میان بخشهایی از نیروهای سیاسی، انتقال و بازتولید جلوههایی از گفتمان سرکوب و خشونت حاکمیت در میان مخالفان جمهوری اسلامی، امریست که نمیتوان در پروسه دادخواهی نادیده انگاشت.
چنین سرکوبی با خسرانهای بی شمار بر جامعه، تنها در سایه کارکردهای تمامیتخواهانه ممکن شد. یادآور شوم، توتالیتاریسم بیش از آنکه تعریفی از شکل سیاسی یک نظام باشد، مفهومی کاربردی است.**** تا امروز هم استفاده از این مفهوم برای نمونههای پیشین ایتالیا، آلمان نازی و شوروی سوسیالیستی، برای بسیاری از صاحبنظران همچنان بحث برانگیز است. در این باره که همهی تعاریف آرنت، گوریان و یا آرون و ….. با همهی مشخصات آلمان نازی و شوروی سوسیالیستی مطابقت دارند یا نه کمتر کسی رای قطعی صادر کرده است. اما در بارهی کارکردهایی که از مفهوم فراتر رفته و میتوان با اتکا بر پدیده شناسی جنایت و آسیب شناسی اجتماعی، اثر مخرب و عمیق آنها را در جامعه شناخت، اختلاف کمتری وجود دارد. الزامی کردن همهی مشخصات توتالیتاریسم به نمونههای پیشین آن، که آنها نیز با هم متفاوت بودند و تلاش برای تطبیق تام و تمام "نمونههای" طرح شده با نمونه جمهوری اسلامی، سبب شده است که تا امروز بحث در بارهی کارکردهای توتالیتاریستی و آسیبهای جدی این کارکردها در سرکوبگری و حاکمیت ترور بر جامعه، کمتر مورد توجه قرار گیرند. شاید در سایه شناخت بیشتر از آسیبهای وارد آمده از این کارکردها بر جامعه است که معنای تمامیتخواهی "مفهوم" میشود.
"نعمت" جنگ و دشمن سازی نظاممند
کاربرد اصلی سیاست خارجی ستیزهجویانه در رژیمهای تمامیت خواه، در درون مرزهاست. جنگ با " دشمن خارجی" آغاز میشود، سپس دشمن به درون مرزها آورده میشود تا مرزهای سیاسی و اجتماعی را در هم ریزد. دشمن ساخته میشود، تا با نسبت نزدیکی و دوری از او جامعه به گروههای متخاصم تقسیم شود و این گروهها در برابر هم قرار گیرند و در سرکوب همدیگر شریک شوند و یا دست کم در برابر سرکوب دیگران سکوت کنند. هر کس که تعریف و تفسیر نظام حاکم و به ویژه رهبران خدا مانند آن را نپذیرد، همدست دشمن است. دشمن کسی است که با « ما» نباشد. همهی نظریههای افراطگرایانه، از یک اصل تبعیت میکنند " آنکه با من نیست بر من است." این آیهی از انجیل همزمان هم از سوی رژیمهای توتالیتر تحریف و هم بدست آنها به خوبی اجرا شد (" و آنکه بر من است پس دعا کند!" به گفته تدورف "مسیح خود بر خلاف بخشی از پیرواناش و رژیمهای توتالیتر نتوانست عقوبت "بر من بودن" را اجرایی کند.") در نهایت دشمن همان جامعه است، که به نام دشمن باید سرکوب شود و با سرکوب هر بخش، دیگران «عبرت» ببینند. در یک کلام دهشت افکنی با دشمن برای همراه کردن جامعه با سکوت است.
آیتالله خمینی، بنیانگذار نظام، جنگ را نعمت نامیده بود. نعمتی که موقعیت بیسابقهای در تاریخ برای پیشوایی روحانیون و حامیانشان فراهم آورد، و سر اغاز سیاهترین دوران حیات ایران در تاریخ معاصر شد. تنها هشت ماه پس از قدرت گیری، حاکمیت نخستین جنگ را در کردستان و علیه مردم خود آغاز کرد، جنگی که هنوز ادامه دارد. نخست کردها به "دشمن" و "معارض، معاند و محارب و ضد انقلاب" تبدیل شدند و سپس با استفاده از همه جنگ افزارهای موجود، قربانی بمباران، کشتارهای جمعی و کوچ اجباری. این جنگ خسرانهای سنگین و بدون "آماری" از مردم غیر نظامی بر جای گذاشته است. نخستین اعدامهای جمعی غیر قضایی در روزهای آغاز تهاجم به کردستان- شهریور ماه ۱۳۵۸ - در این جنگ به ثبت رسیدهاند. یک سال بعد، جنگ هشت سالهای با دشمنی در خارج از مرزها آغاز شد، و در آغاز دهه سیاه شصت، زمانی که جنگ میتوانست پایان یابد، و جانهای عزیزی حفظ شوند، نظام این بار به بهانه این جنگ و با دشمن خواندن مردم و برای تثبیت خود جنگی سراسری علیه مردم اغاز کرد.
والدمار گوریان در باره دو صورت " توتالیتاریسم، یعنی نازیسم و کمونیسم" نوشته بود که آنها:
"مذهبهای سیاسی - اجتماعی و سکولار بودند که باید از ویژگیهای عصر ما دانسته شوند. جنبشهای توتالیتر جای خدا و نهادهای مذهبی را گرفته و رهبرانشان به مرتبه خدایی رسانده میشوند. تظاهرات تودهواری که به راه میاندازند، آیینهای مقدس به شمار میآیند، تاریخ جنبش به تاریخ قدسی رستگاری بدل میگردد، و تبلیغ میشود که دشمنان و خائنان همان گونه که شیطان می کوشد خادمان مدینه الاهی را نابود کند، هیچ گاه از مانع تراشی در راه رسیدن به هدف موعود باز نمیایستند. علاوه بر مناسک و ضوابط مقدس، اعتقادات جزمی و دگرگونی ناپذیر و اطاعت کورکورانه و لعن مرتدان با استناد به حقیقت مطلق نیز وجود دارد. این حقیقت مطلق را رهبران جنبش کشف و ابلاغ می کنند. نظریه یی که جنبش بر آن استوار است بعضی شعارها و ضوابط را نیز شامل میشود که در نازیسم نژادپرستی و در بلشویسم پیکار طبقاتی و ضدیت با سرمایه داری است. ولی چون رهبری جنبش دارای حق نامحدود تفسیر و تفسیرهای مجدد است، سیاست در رژیم های توتالیتر از انعطاف برخوردار می شود...."
نظام جمهوری اسلامی، توتالیتاریسم را هم گامی به پیش برده است. در این نظام برخلاف نمونههای پیشین، منتقد و یا معترض تنها دشمن "ملت آریایی" و "میهن سوسیالیستی" نیست، در نظام شیعه حاکم بر ایران که رهبرش جانشین رسول خدا و امامان بر روی زمین است،"دشمن و خائن" دشمن خدا نیز هست. " حکومت اسلام مخالف ندارد، محارب دارد." ***** نظام یعنی امام و امتاش، کسی که از صف امت خارج شود، از "دین" خروج کرده است. شرعا و قانونا هیچ کس "حق" ندارد از "کافر، مرتد، ملحد، منافق و محارب" دفاع کند. اگر در حکومتهای توتالیتاریستی پیشین شهروندان نسبت به مواضعشان در برابر تعریف حکومت از " دشمن" به شهروند درجه یک و دو تقسیم میشدند، در نظام اسلام حکومتی، از آغاز جز امت شیعه، که شریک در تقسیم غنائم است، «شهروند» دیگری وجود ندارد. دیگران حتا حق گور و سوگ هم ندارند. در این نظام رهبر و پاسداراناش به عنوان حلقهی اصلی قدرت در مرکز "امت" قرار دارند، و در حلقههای دورتر از مرکز، "آحاد و اقشار" دیگر به میزان نزدیکی و یا دوریشان از "عمود خمیه"، از منافع قدرت بهره میبرند و یا به همان میزان نزدیک به دشمن معرفی و مرعوب میشوند، تا نظم ِ نظام برقرار شود.
این رژیم بنا بر تعریفها و با استناد به تاريخ خود، متشکل از دشمنان بالفعل مردم است که یکی پس از دیگری به "نفع قدرت های خارجی" به "مردم خود خیانت میکنند"، از آیتالله شریعتمداری و بنی صدر و قطبزاده تا مهدی هاشمی، آیتالله منتظری، از کروبی و موسوی و خاتمی و شاید فردا روحانی همه عوامل دشمن بودهاند و فردا ممکن است کسان دیگری هم به آن ها بپیوندند و "افشا" شوند.
"این سرکوب که بعنوان سرکوب انقلابی به نظر عادی جلوه می کرد(...) تنها شامل حال دشمنان بالفعل و بالقوه رژیم نمیشد، که مردان وفادار به رژیم را هم در بر میگرفت. این شيوهی سرکوب که در پس مراسمهای "اعتراف به خطا" نهان میشد، در نوع خود خارقالعاده بود. برای آن که به هر حال به بی آبرویی خود رژیم منجر می شد(...) مردم مجبور بودند باور کنند که این رژیم توسط کسانی هدایت شده است که علیه آن میجنگیدهاند یا به نفع قدرتهای بیگانه به آن خیانت کردهاند. اگر این اعترافات را باور کنند که وحشتناک است و اگر نه چگونه باید راجع به رژیمی قضاوت کرد که انسانها را وادار میکند به اعمالی که مرتکب نشدهاند، اعتراف کنند."
این نقل قول برگرفته از کتاب "توتالیتاریسم و دمکراسی" ریموند آرون روشنفکر برجستهی فرانسوی و دربارهی محاکمات دههی سي به بعد رژیم توتالیتر شوروی است. شباهت آن با محاکمات و دادگاه های ایران تصادفی نیست. تصویری همسانی روش سرکوب رژیم توتالیتر است. ریموند آرون در ادامهی این نقل قول به این پرسش که پيشوايان و رهبران میانی و توده ها در اينگونه رژیمها به چه کسي بايد باور داشته باشند؛ پاسخ می دهد:" به یک نفر، یک نفر به تنهایی برای دیگران تصمیم می گیرد، غرق پیروزی شان سازد و یا به قعر شرم روانه شان کند، خدمتگزاران رژیم را به وفاداران یا خیانتکاران تبديل کند، زندگی و مرگ همه در دست این مرد است..."
مکمل سیاست ستیزهجویی خارجی، نقش تعیین کنندهی حکومت، به عنوان منشاء تشخیص خیر و شر در همه عرصههای زندگی برای مردم است. اسلام حکومتی در این باره هم توان بیشتری از دیگر حکومتهای توتالیتر دارد. این حکومت تنها برای این دنیا حکم نمیراند که در انجام رسالت بردن شهروندان به بهشت، جهان را برایشان جهنم میکند. رژیمهای تمامیتخواه پیشین، منشاء وجود خود را در زمین میجستند و چنان شد که مردمان با قانون زمینی تفکیک و سرکوب میشدند. رهبران جمهوری اسلامی، فصل تازهای بر توتالیتاریسم افزودند، خدا با ماست و آنکه با ما نیست، دشمن ما یعنی دشمن خداست! پیشبرد « پاک سازی دشمنان خدا»، نیازمند سیاست مرگآفرین و کینپراکن شیطانی کردن آنهاست که با "ما" نیستند، و همزمان عبای سجایای اخلاقی و "الهی" برای خود دوختن نیز مشخصه خاص رهبران جمهوری اسلامی است. در نظام جمهوری اسلامی، شیعهی در قدرت، محرک ستیز دائم خیر و شر در همه عرصههای موجود و ممکن زندگی میشود، تا با النصر بالرعب جامعه میان "مومنان" و "مشرکان" تقسیم شود، در پس این شکاف که جامعه را غیر انسانی میکند، فساد و بیکفایتی "خدایان حاکم" انکار میشود و سلطهی فقر و نیاز، انسان را به گرگ انسان بدل میکند. قساوت صحنههای سرکوب و کشتار باورنکردنی از جوان پاسدار و بسیجی و یا معترض، حاصل این کارکرد تمامیتخواهانه است.
چنین بود که منتقدان نظام قتل عام شدند، خانوادههایشان در انزوا ماندند و صدا از کسی برنخاست. همراهی و سکوت عمومی در برابر جنگ نظام علیه مردم و سرکوب دگراندیشان را باید در همین کارکرد ارعاب آفرین و کینپراکن توتالیتاریسم دید. بازخوانی خطبههای رهبران و مسئولان نگاهی به بایگانی روزنامههای دولتی به تنهایی، نشان میدهد که نظام "دشمن ساز" در میان بیتفاوتی و سکوت ناشی از رعب و منفعت، چه کسانی را از عرش قدرت الهی به فرش اوین و حصر و اعدام فرود آورد
فروپاشی فرجامهای توتالیتاریسم
در باره تمامیت خواه بودن حکومت جمهوری اسلامی میتوانیم موافق نباشیم، اما و بدون شک نمیتوانیم آسیبهای وارد آمده از کارکردهای نام برده در جامعه را پنهان کنیم و یا تنها فاجعه را به یکی از نشانهای آن خشونت خلاصه کنیم و فروپاشی جامعه در پی فروپاشی این نظام که آغاز شده است،نادیده بگیریم.
والدمار گوریان بر این باور بود که "جامعه توتالیتر از هم می پاشد و در هرج و مرج فرو میرود." راست این است که حکومتهای توتالیتر به ویژه با عمر طولانی سرنگون نمیشود، از هم میپاشند. فرو میریزند. نیازی به ارائهی آمار و ارقام نیست، آنچه در جامعه ما امروز روی میدهد، و در هر سطر خبری که منتشر میشود، روایت این فرو پاشیست. نظامی که میخواست همه «شئون جامعه را معنوی» کند، همه شئون جامعه را ویران کرد و جامعه را همه شیون برای شان انسانی کرده است، الگوهای معنویت و دینداری چنان در فساد و دروغ دنیایی غرق شدهاند، که حتا فرزندانشان هم به آنها اقتدا نمیکنند! قاریان کلام حق امروز تنها جنایت را موعظه میکنند. پژواک آن فرو ریختن باورها از امامان دروغ و تزویر و ریاییست که مذهب را سپر بلای دزدی و غارت و فساد خود کردهاند. متأسفانه توتالیتاریسم اسلامی، باورهای نیک اندیشانهی مردم از مذهب را هم با خود فرو میپاشد.
فروپاشی، در عین حال نفی قدرت حاکم و "ارزشهای" تحمیل شده او بر جامعه بسته نیز هست. این "ارزشها" با اتکا بر کاردهای تمامیتخواهی، با دو ابزار توامان سرکوب و پروپاگاند، تحمیل شده و میشوند. بخشی از جامعه سرکوب میشود و بخش دیگر وحشت زده متقاعد. در سایه شمشیر آختهی وحشت "آنکه با ما نیست" یا باید حذف شود و یا همرنگ امت. سپس با حذف و نابودی نیروی مقاوم و یا بیرنگ شدنش در برابر "جامعهی همرنگ با گفتمانی همگانی" سرکوب تند و همهجانبهی نخستین تعدیل میشود. پایان نمییابد، تنها شکل عوض میکند. این از یک سو دستاورد پایداری جامعه است و از سوی دیگر اجتنابناپذیر بودن تغییر برای بقای حکومت.
متأسفانه به هنگام فروپاشی تنها « ارزشهای» حکومت ساخته نیست که فرو میپاشد. حکومت توتالیتر بعنوان تجسم همهی بدیها و گفتار و کردار نفرت افرینش نفی میشود، در نبود آزادی بیان برای همگان، نفی نه با اتکا بر نقد که نفی مکانیکی و وارانه سازی است. اما از آنجا که این حکومتها - و به ویژه جمهوری اسلامی- نظام و رهبران خود را مبدأ و منشا اخلاق و راستی و صداقت و دیگر ارزشهای بشری در جهان معرفی میکنند، نفی مکانیکی ارزشهایی که نظام به خود منتسب کرده است، به نفی تمامی ارزشهای انسانی و بحران در جامعه تبدیل میشود. نظام از این درهم ریزی ارزشها نیز سود میبرد، هم برای توجیه جنایات مرتکب شده و هم برای اشاعه یکساننگری مبتذلی که راه را بر هر گونه نقد جدی میبندد.
فرجامهای دادخواهی
راست این است که دادخواهی تنها یک بحث نیست، تنها برای فردای دور دست نیست، راهیافتی برای امروز و هم فردای ایران است. به سادگی نمیتوان از آن گذشت، نمیتوان فراموشش کرد و یا انرا بخشید چه بخواهیم و چه نه! مبارزه برای استقرار دمکراسی در ایران از راه دشوار دادخواهی میگذرد.
امروز تنها تکرار این تأکید درست که دمکراسی و آزادی بدون تحقق خواست دادخواهی امری ناممکن است، کافی نیست. آسیبهای برآمده از فروپاشی جامعه، دادخواهی را اگر نگویم ناممکن که بسیار دشوارتر میکند، تلاش مسوولانه آن است که دادخواهی را با تلاش برای تحکیم انسجام در جامعه که تنها راه آن تقویت سازمانهای مستقل جامعه مدنی است، پیوند زد. سوی دیگر توانمند کردن سازمانهای مستقل جامعهی مدنی که تلاش برای دادخواهی ملی نیز از جمله وظایف آنان است، پایداری در برابر از مضمون خالی کردن دادخواهی از فرجامهای اصلی و ملی آن است. چه از سوی بخشی از خانوادههای قربانیان، نزدیک به سازمانها و گروههای سیاسی، برای پیوند دادن دادخواهی به سیاست کسب و یا حفظ قدرت، و چه از سوی برخی تشکلهای مورد حمایت نهادهای خارجی که دادخواهی را تنها«پروژه»ای رسمی و با «مسوولیت محدود» در حد کسب و کار و منافع کلان این قدرتها و یا بودجه تعیین شده میبینند. در میان امواج فروپاشی هر روز بیش از پیش «شرکتهای با مسئولیت محدود» با امکانهای غیبی سر بر میآورند. بیریشه بودن این شرکتها و وابستگیشان به این و آن قدرت و یا نیروی سیاسی نوعی سیالیت در رأی و نظر در باره دادخواهی به وجود میآورد که بنا بر موقعیت و نظر، منافع و مصالح اهدا کنندهی پروژه تغییر مییابد! یک بار این مؤسسه برای تقویت «جامعه مدنی» لازم میبیند در برابر « رئیس جمهور» معتدل و یا اصلاح طلب، و یا برای آشتی ملی دادخواهی را از « کف» مطالب بردارد و گاه جز به رأی شورای امنیت برای دادگاه بینالمللی راضی نمیشود. راست این است که در نبود تشکل مستقل خانوادهها، تشکلهای وابسته با به دنبال خود کشیدن نزدیکان قربانیان و سپس منشعب کردن آنها در گروههای اکثریت و اقلیت و غیره، نه تنها دادخواهی را تضعیف که به بایگانی شدن آن در آرشیوها کمک میکنند.
دادخواهی، در نخستین گام، بیش و پیش از هر اقدامی «روشن شدن» همه حقیقت به مثابه حق دانستن است. این مهم نه تنها به عنوان خواست بازماندگان قربانیان که باید به خواست جامعه بدل شود. روشن شدن حقایق افزون بر کارکرد حقوقی آن برای پیشبرد اجرای عدالت، پادزهر پروپاگاند و تحریف تاریخ و تحمیق جامعه است. تنها در روشنی آفتاب ِ دانستن همهی حقیقت است که جامعه میتواند همه ابعادی ستمی را که بر او رفته است، بداند و سوگ را به پایان رساند و مهمتر برای ترمیم تار و پود پاره پاره شدهاش، بکوشد.
شیار زدن و پاره پاره کردن جامعه، حاصل کارکردهای تمامیتخواهانه است. جامعه چند بخش شده و حافظههای پاره پاره و پراکنده، هرکدام روایت خود را از جامعه قربانی دارند. راست این است که در « جامعه توتالیتر» جامعه روایت واحدی ندارد، نیازی هم به روایت واحد نیست، و نباید نوعی روایت «رسمی» را از سوی خود تبلیغ کنیم. همه حقیقت با من نیست. پذیرش کثرت روایتها، پذیرش آسیبهای جدی بر جامعه است. شکل سرکوب در دیکتاتوریهای کلاسیک، عموما مبارزه میان مردم و دیکتاتور است! کارکرد انشقاق در جامعه توتالیتر باعث میشود که « ما» نیز خود در کوران حوادث تجزیه شده و روایت واحدی نداشته باشد. به میزانی که جامعه توتالیتر در زمانهای متفاوت قربانی تولید کرده است «ما» روایت داریم. پذیرش این روایتها به معنای هم عرض بودن آنها نیست. تنها با در کنار هم نهادن تارپودهای پاره پاره است که فرش حافظهی جمعی و شاید تاریخ بافته میشود. پذیرش روایتهای متفاوت، تنها برای آشتی کردن و در کنار هم نشستن بر روی این فرش نیست، که سازگاری برای ساختن آیندهای است که شاید دیگر تار و پودمان از هم نگسلد. برای نشستن بر روی این فرش مشترک نیازی به بخشش و فراموشی نیست.
عدالت یکی از فرجامهای اصلی دادخواهی است. مجرمان و دست اندرکاران جنایات باید محاکمه و مجازات شوند. روشن شدن همه حقیقت ناگزیر باید به اجرای عدالت منجر شود، این « مساله» از جمع خانوادههای قربانیان و شاکیان فراتر میرود. این مسأله ملی است و راه حل آن هم در همین کشور و در میان همین مردمان باید جستجو باید کرد. محاکمهها تنها برای مجازات مجرمان نیست. این دادگاهها اگر برگزار شوند، مکانی هستند برای تعیین تکلیف با گذشتهی یک ملت، راست این است که نه مجرمان و نه قربانیان هیچ کدام از کشوری دیگر نیامدهاند، همه ایرانیاند، این فاجعهها در کشور ما رخ دادهاند، چه بخواهیم و چه نه، در پس و پشت نگاه و عمل هر قربانی و یا حتا مجرم، ما یعنی همه ما، حضور داریم و باید خود را ببینیم و در آینه آن رفتارها مسئولیت خود را بازشناسیم. محاکمه مجرم، انگشت اتهام دراز کردن به سوی بخشی از تاریخ ماست که برخی نه تنها در قدرت که در جامعه هم آنرا نفی میکنند. اما رای دادگاه به این بازنگری سندیت میبخشد. چرایی ممکن شدن چنین جنایاتی، که به کابوس میماند، بر ما مشخص نیست. محاکمه باید این کابوس را تعبیرکند، بر این رخدادها و عاملان آن نامی بگذارد، علتها را توضیح دهد، معلولها بیابد، تا تاریخ رویداد در تاریخ کشور ثبت شود. در چهرهی مردان و زنان که بر نیمکت اتهام مینشیند، و شاهدان و شاکیان و حتا مجرمان تاریخ مرور میشود. حافظهها غبار فراموشی را میروبند و حافظه به تاریخ راه مییابد، تاریخ اینبار با شاهد و قربانی و مجرم در عرصه ملی بازسازی میشود. اما برای این فرجامها همه چیز بستگی به ما دارد، نمیتوان به گونهای مطلق بر پیشگیری و یا کاهش خشونت از پیش تاکید کرد! ایا امکانی فراهم میکنیم تا دیگر هرگز چنین مباد؟ یا به شکلی دیگر خشونت بازسازی و تاریخ تکرار میشود؟ این به ما و تلاش ما برای به سرانجام رساندن فرجامهای دادخواهی بستگی دارد.
زیر نویس
١- penser l’évenement - belin 1989 - Hannah Arendt
٢-Face à l’extrême, Seuil 1991 -Tzvetan Todorov
٣- Démocratie et totalitarisme, Paris, Gallimard, 1965. Raymond Aron
* این سایت در بخشی از زندگینامهی وی چنین نوشته است : "ايشان با تشديد آشوب و بلوا در کردستان به دستور امام خميني (ره) به پاوه رفته در سرکوبي آشوبها در اين شهر نقش فعالي داشت و بعد از آن به شهرهاي کامياران – روانسر – سردشت – مريوان و سنندج عزيمت نمود . با شروع جنگ تحميلي به ميدان مبارزه با رژيم صدام شتافت و در همان روزهاي ابتدايي جنگ با کمک ديگر همرزمان در حميديه به صورت سدي محکم جلوي حرکت کافران بعثي را به سمت پادگان مهم حميديه و شهر اهواز گرفتند . " http://mardanebiedea57.parsiblog.com/-541190.htm
** موضوع این نوشته " تحلیل حاکمیت" نیست، اما بدون آنکه بدانیم در چه جامعهای زندگی میکنیم و چه آسیبهایی از سوی حاکمیت و یا جامعه، بر ما وارد شده است، نمیتوان از چگونگی دوران گذار به دمکراسی سخنی به میان آورد. این مهم در تعیین فرجامهای دادخواهی اهمیتی دو چندان دارد. برای این نوشته "تحلیل حاکمیت" بحثی نظری نیست، که تلاش برای شناخت آسیبشناسی کارکردهایی تمامیتخواهانه حاکمیت و به ویِژه پدیده شناسی امر سرکوب و نقض حقوق بنیادین جامعه است.
***در باره جنایت جنگی مستندات بسیاری که در سال های اخیر از سوی برخی مسئولان کشوری و به ویِژه پاسداران انقلاب اسلامی و شرکت کننده در عملیات مرصاد و مقابله با عملیات فروع جاویدان سازمان مجاهدین خلق ایران دلالت بر شکنجه و کشتار گسترده اسیران جنگی ( اطلاعات در باره دو نمونه مشخص آن در اختیار نگارنده است) دارد. در این باره بازهم باید تاکید کرد که بدون شک از سوی گروههای مخالف نیز اینگونه اقدامات انجام شده است و بسیاری از اسیران جنگی بسیجی یا پاسدار به شکل فجیع به قتل رسیدهاند. آنچه ارتکاب اینگونه جنایات را از سوی گروههای مخالف از جنایات حکومتی متمایز میکند، تعهدات دولت جمهوری اسلامی ایران به عنوان دولت امضا کننده میثاقها و منشورهای و قوانین بینالمللی است.
****Totalitarisme, idéologie et démocratie – Nestor Capdevila - Actuel Marx- 2003/1 n° 33
جستاری در بارهی مفهوم توتالیتاریسم در ارای مختلف صاحب نظران. این متن از سوی ب کیوان به فارسی نیز برگرداننده شده است.
*****در این باره مراجعه کنید: محارب کيست ؟ و محاربه چيست ؟ (بحثى درشناخت موضوع حد محارب) سيد محمود هاشمى شاهرودی
http://dadsetani.ir/Portals/dadsetani.ir/PaperAttch/1046.htm
«در هر صورت، ترديدى نيست كه آيه محاربه، شامل محاربه كافرانى كه از روى كفر با مسلمانان مىجنگندند نمىشود. بلى اگر كافرى به قصد ارعاب و غارت با مسلمانان بجنگد، مشمول آيه محاربه مىشود، ولى مصداق قسم سوم از اقسام محاربه خواهد بود. مقصود بيان اين نكته است كه محاربهاى كه به خاطر اسلام و كفر، يا به قصد سرنگون كردن حكومت اسلامى، ميان كافران و مسلمانان در مىگيرد، قطعا مشمول آيه نيست. پس مراد از محاربه در آيه، يا قسم دوم از محاربه است يعنى محاربه مسلمانانى كه از روى بغى و سركشى عليه
حكومت اسلامى شورش كردهاند كه همان محاربه با امام و حاكم اسلامى است، يا قسم سوم از محاربه است يعنى محاربه به صورت ارعاب و تجاوز به مال و جان مسلمانان. »
ایتالله خمینی المحارب هو کل من جرد السلاح او جهزه لاخافه الناس واراده الافسادفی الارض من بر او بحر فی مصرا او غیره لیلا او نهارا ( تحریر وسائل) در تحقق محاربه نوع اسلحه هم ملاک نیست لذا اگر شخصی با چوب یا چاقو، ایجاد رعب و هراس کند، عنوان محاربه صادق است.
ماده 185 قانون مجازات میگوید:سارق مسلح و قطاعالطریق (راهزن) هرگاه با اسلحه امنیت مردم یا جاده را بر هم بزند و رعب و وحشت ایجاد کند محارب است. در واقع این دو عمل از مصادیق بارز محاربه و افساد فیالارض هستند. قانون مجازات اسلامی جرایم قیام مسلحانه علیه حکومت اسلامی وریختن طرح براندازی حکومت اسلامی ونامزدی پست حساس حکومت کودتا و یاتشکیل یا اداره وبرای بر هم زدن امنیت کشور و ... را در موارد مختلف از مصادیق محاربه دانسته که مجال بحث از انها نیست