بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > بازداشت، زندان، شکنجه و اعدام > باندهای سیاه حزب‌الله : شورای یاوری تهیدستان «شیت» (۲)

باندهای سیاه حزب‌الله : شورای یاوری تهیدستان «شیت» (۲)

مصاحبه با مجید دارابیگی

دو شنبه 8 دسامبر 2008

شیت جریانی بود سازمان یافته که با هواداران همه ی جریان ها و از جمله حزب دموکرات در استان کرمانشاهان درگیری داشت. آنها پیگیرانه مخالفان خودرا شناسائی می کردند. گاهی هم شناسائی شان بسیار سطحی بود. برای نمونه یک توده ای را هم به عنوان دموکرات تحویل خلخالی دادند که جزو یازده نفر اعدامی بود. تشکل های توده ای حزب توده خود را دموکرات می نامیدند و این توده ای هم که در پاساژ اجاق دکه ی روزنامه فروشی داشت، چون عنوان دموکرات را یدک می کشید به همین جرم بازداشت و تیرباران شد. در حالی که او نشریه های حزب توده را می فروخت.

مجید دارابیگی، فعال سیاسی، قبل از انقلاب و نیز در سالهای اول بعد از انقلاب از نزدیک با حوادث کرمانشاه آشنائی داشت.

در باره گروه «شیت» شما چه اطلاعاتی دارید؟

«شیت» کوتاه شده «شورای یاوری تهیدستان» می باشد که در آستانه انقلاب در کرمانشاه به صحنه آمد. شیت به زبان کردی به معنای دیوانه است. در واقع تنها عنوانی که می تواند مصداق این گروه باشد، همین شیت است. چون هیچکس این گروه را بعنوان شورا نشناخت و اینها هیچگونه یاوری به تهیدستان نکردند بلکه برعکس، تهیدستان و حامیان آنها را زیر فشار قرار دادند.
باید گفت زمینه تشکیل این گروه در کرمانشاه به این اعتبار بود که در این شهر روحانیت آن نقشی را که در دیگر شهرها و استانها داشت، نداشت. مبارزه مردم در این شهر در زمان انقلاب با اعتصاب معلمان شروع شد که رهبری آن در دست نیروهای پیشرو بود.
هرجا که اعلامیه های سازمانهای سازمان چریکهای فدائی و سازمان مجاهدین که در کرمانشاه حضوری فعال داشتند، به دیوار چسبانده می شد، افراد شیت آنها را پائین می آوردند و هرجا که بساط گروها، بحث و تجمعی بود، آن را بهم می زدند. اگر نمایشگاهی از عکس شهدای چریکها و مجاهدین بود، می ریختند و عکسها را پاره می کردند. اگر سخنرانی بود، می رفتند آنجا. اگر می دیدند که سخنران مذهبی و طرفدار حکومت است، کاری نداشتند. ولی اگر حدس می زدند که سخنران ممکن است چپ باشد- گاه فقط طرز لباس پوشیدن و داشتن سبیل برای قضاوت آنها کافی بود- جلوی سخنرانی را می گرفتند.
بعد از انقلاب، از نیمه دوم سال ٥٨ به بعد، خشونت این دارودسته از اینها فراتر رفت. آنها در روز ٢٠ بهمن ١٣٥٨ سعید عقیقی را که دانشجو بود، سوار یک پیکان کردند و بردند. تا پنج هفته نشانی از او نبود تا اینکه جسد تکه- تکه شده او پیدا شد. کسانی که سعید را سوار کرده و بردند، با او آشنا بودند. شاهدین دیده بودند که سعید در نزدیکی های خانه اش در خیابان بهار منتظر تاکسی بود تا اینکه پیکانی سر رسیده و کسی از آن پیاده شده و با او سلام و احوال پرسی کرده و او را در صندلی پشت نشانده بودند.
سعید دانشجوی فیزیک دانشگاه رازی کرمانشاه بود و هوادار پیشگام- بخش دانش آموزی و دانشجوئی سازمان چریکهای فدائی خلق. پدر سعید در کرمانشاه شخصیتی سرشناس بود و مغازه ی خواربارفروشی داشت و پدر بزرگش از هوادران دکتر مصدق و از کفن پوشان سال ١٣٣١ بود.
پس از پنج هفته نامه ای را از زیر در به خانه پدری سعید انداختند. احتمالا کسانی که که نامه را در خانه انداختند موتور سوار بودند. چون قبل از اینکه کسی آنها را ببیند ناپدید شده بودند. در نامه نوشته بودند که سعید در سراب ؟ است. دقیقا بیاد ندارم کدام سراب. در کرمانشاه در دو منطقه سراب وجود دارد: سراب نیلوفر و سراب قنبر. پدر سعید با چند همراه به منطقه رفت و با چیزی مواجه شد که فقط می توانست کار گروه جنایتکاری چون شیت باشد. چشم سعید را درآورده بودند، بخشی از اندامش را بریده بودند و بیش را ٢٠ ضربه چاقو به او زده بودند. او را اینطور فجیع کشته بودند تا از دیگران زهرچشم بگیرند.

خانواده سعید عقیقی دنبال ماجرا را نگرفتند؟

چرا، هم خانواده و هم دانشگاه موضوع را دنبال کردند. همچنین سازمان چریک های فدائی خلق و دیگر سازمان های سیاسی با افشاگری های مداوم پیگیر مساله شدند. واقعه مربوط می شد به بهمن ٥٨، هنوز فضای سرکوب ٦٠ پیش نیامده بود. خانواده همه راههای قانونی را پی گرفت. به کمیته ها، به سپاه پاسداران، به پزشک قانونی و دادگستری مراجعه کرد و حتی پدرش نزد اشرفی اصفهانی، امام جمعه کرمانشاه(که بعدها توسط مجاهدین ترور شد) رفت. هیچ پاسخی نگرفتند. مشخص بود که قتل سعید کار شیت است. نامه و نشانی که داده بودند، به آنها می خورد. در ضمن نه سعید و نه خانواده اش با کسی خرده حسابی نداشتند که مساله ی انتقام و انتقام کشی شخصی در میان باشد.
یک مورد دیگر هم بود که به احتمال بسیار زیاد کار شیت بود، و آن ناپدید شدن وریا بود برای همیشه. وریا که متاسفانه نام خانوادگی اش را بیاد ندارم، هوادار سازمان رزمندگان در راه آزادی طبقه کارگر بود، که در سر راه کرمانشاه به سنندج توسط پیشمرگان کرد مسلمان دستگیر شد و اثری، نه زنده و نه مرده اش، از او یافت نشد. آن موقع در کردستان درگیری بود و همه خودروهای این مسیر در بین کامیاران و کرمانشاه مورد کنترل قرار می گرفتند و عمدتا توسط پیشمرگان کرد. می گفتند که شیت با این پیشمرگان مسلمان همکاری می کند. این گروه «پیشمرگان» برای سرکوب جنبش خودمختاری مردم کرمانشاه بوجود آمده بود و با جمهوری اسلامی از نزدیک همکاری می کرد. این را هم بگویم که شیت در سپاه هم نفوذ داشت. بی دلیل نبود که سپاه هیچ اقدامی در مورد ناپدید شدن وریا و سعید عقیقی نکرد.

یکی دیگر از اعمال جنایت بار این گروه، همکاری با پاسداران در دستگیری هرمز گرجی بیانی و ١٠ نفر دیگر بود. گرجی بیانی را به احتمال زیاد همینها شناسائی کرده و تحویل خلخالی و دادگاه سیار انقلاب اسلامی دادند. زیرا این گروه چهره های چپ و هواداران حزب دموکرات را در سطح شهر شناسائی می کرد. در آن دوره هنوز سپاه و حتا کمیته ها قوامی نداشتند و وزارت اطلاعات بوجود نیامده بود. فعالان سیاسی و چهره های مخالف رژیم با گروه های فشار، که به مثابه بازوی پاسداران کمیته ها و سپاه عمل می کردند، رو در رو بودند.
سیدزاده، که از سران شیت بود و دارودسته اش دشمن گرجی بیانی بودند. چون او در ماه های پیش از انقلاب سازمانده اصلی حرکات مردمی و اعتصاب معلمان و دانش آموزان استان کرمانشاهان بود و پس از انقلاب هم به عنوان مدافع توانا و پرشور سازمان های انقلابی رو در روی همه جریان های ارتجاعی می ایستاد و چون وجهه مردمی بالائی داشت، به سادگی توان تعرض به او را نداشتند و دنبال فرصت می گشتند. در شب حادثه گرجی بیانی و چند نفر دیگر بین ساعت یازده و دوازده شب بازداشت شدند و به همراه چند نفر دیگر که از قبل در زندان بودند، به دستور خلخالی در زندان دیزل آباد تیرباران شدند.
افراد گروه شیت پس از اعدام گرجی بیانی شایع کردند که او برای یاری رساندن به مردم پاوه راهی آن دیار شده بود و در حین درگیری در پاوه بازداشت شده است. اما این شایعه که از جانب نیروهای خودی هم به پخش آن دامن زده می شد نمی توانست درست باشد، زیرا طبق گفته همسرش او را شبانه در خانه اش دستگیر می کنند. من هم فردای روزی که او را اعدام کردند، با او در منزلش قرار ملاقات داشتم. من از تهران می رفتم کرمانشاه و از قبل تلفنی با او قرار گذاشته بودم. اگر او در کردستان بود، چنین قراری را با من نمی گذاشت. او را به همراه ١٠ نفر دیگر سحرگاه ٢٨ مرداد ١٣٥٨ اعدام کردند.
شیت جریانی بود سازمان یافته که با هواداران همه ی جریان ها و از جمله حزب دموکرات در استان کرمانشاهان درگیری داشت. آنها پیگیرانه مخالفان خودرا شناسائی می کردند. گاهی هم شناسائی شان بسیار سطحی بود. برای نمونه یک توده ای را هم به عنوان دموکرات تحویل خلخالی دادند که جزو یازده نفر اعدامی بود. تشکل های توده ای حزب توده خود را دموکرات می نامیدند و این توده ای هم که در پاساژ اجاق دکه ی روزنامه فروشی داشت، چون عنوان دموکرات را یدک می کشید به همین جرم بازداشت و تیرباران شد. در حالی که او نشریه های حزب توده را می فروخت.

از افراد شیت کسانی را می شناسید؟

شیت را مقایسه کنیم با انصار حزب الله، که در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی تشکیل شد. سرنخ و رهبری انصار حزب اله با احمد جنتی بود، امام جمعه ی نوبتی تهران، عضو فقهای شورای نگهبان و رئیس سازمان حج و تبلیغات اسلامی و در راس هرم اجرائی این جریان الله کرم نامی بود که در سپاه مقام سرتیپی داشت. انگار که انصار حزب اله را در مقیاسی بزرگ تر از روی گروه شیت کپیه برداری کردند. دارودسته ی شیت هم در کرمانشاه یک چهره علنی داشت با اسمی از این نوع « کرم علی». در واقع او نمودی بود از گروه شیت و الگوئی برای الله کرم انصار حزب الله. اینها اگر راهشان به دانشگاه می افتاد، سر راه همه میزها و بساطها را بهم می ریختند. کسانی را می ربودند و به سختی کتک می زدند. گاه آن چنان می ترساندند که دیگر سراغ هیچ جریانی نرود!
رهبری و سازماندهی شیت در دست شخصی بود به نام جعفری. او در کرمانشاه کتابفروشی داشت. تا سال ١٣٥٠ این جعفری، اگرچه مذهبی بود اما با ما و دیگر بروبچه های چپ رابطه داشت و با هم کتاب رد و بدل می کردیم. با شکل گیری جریانی به نام انجمن ضد بهائیت حجتیه در کرمانشاه، این جعفری هم به آنها پیوست. این انجمن در حقیقت از اولین گروه های حزب الله بود که به بهائی ها و مشروب فروشیها حمله می کردند. آنها علاوه بر مبارزه با بهائی ها سخت ضد کمونیست بودند. در زمان انقلاب اینها خودشان را جمع و جور کردند. جعفری پس از آغاز جنگ ایران و عراق در تصادف اتومبیل در گذشت.
فرد دیگری که خود را در گروه شیت نمایان ساخت، سیدزاره، نام داشت. او پس از انقلاب مدتی مدیر کل آموزش و پرورش کرمانشاه شد و در پی ابطال نتیجه ی انتخابات دوره اول مجلس شورای اسلامی در کرمانشاه که دکتر سنجابی و دو تن از مجاهدین حائز اکثریت شدند با دست کاری آرا در تجدید انتخابات و در غیبت سه نماینده ی گزین شده ی دور اول به مجلس شورای اسلامی راه یافت. سیدزاده آدمی بود خشکه مقدس. در دبیرستان تدریس می کرد. بعدها رفت اهواز و از دانشگاه اهواز لیسانس شیمی گرفت و به کرمانشاه بازگشت. دو- سه سال بعد او هم در تصادف رانندگی کشته شد.
چند نفر از سران شیت از معلمان بودند اما این به این معنا نیست که آنها در بین معلمان نفوذ داشتند.
یک کسی هم بود به نام صامت که از انجمن حجتیه بود و فعال در گروه شیت. او هم دبیر بود. یک پایش کوتاهتر بود و می لنگید. به او می گفتند صامت شل. چون مردم دل خوشی ازش نداشتند، برای تحقیرش این را می گفتند. او بعدها شد استاندار زنجان و سپس به تهران رفت و رئیس دخانیات ایران شد. او در اوج قحطی سیگار دزدی کلانی کرد و به این جرم دستگیر و به دوازده سال حبس محکوم شد. البته در این دزدی او تنها نبود شاید شرکایش از همان دارودسته شیت بودند. من حالا از اینکه صامت ١٢ سال حبس را کشید، یا نه، اطلاعی ندارم.
چهره مرموز دیگری که همان موقع به عنوان سردسته شیت اسمش بر سرزبانها بود، مجید حدادعادل بود برادر غلامعلی حدادعادل. گویا مجید در ابتدای تاسیس مجاهدین با آنها بود و در زمان شاه مدتی به زندان افتاد و در آستانه انقلاب جزو فالانژها شد. مجید حداد عادل بعد از انقلاب به کرمانشاه آمد و در سمت مشاور استانداری کرمانشاه و هماهنگ سازی نیروهای امنیتی کار می کرد. می گفتند او گروه شیت را تقویت می کند و امکانات در اختیارشان می گذارد. جالب این است که مجید حداد عادل هم در سال های اولیه جنگ در تصادف کشته شد.
جزو حامیان گروه فاشیستی شیت، صحبت از اشرفی اصفهانی هم بود. او اگر هم علنا از آنها حمایت نمی کرد اما پشت شان را داشت. در مورد قتل فجیع سعید عقیقی او سکوت کرد. تا زمان انقلاب، اشرفی اصفهانی چندان کاره ای نبود. امام جمعه شخصی بود به نام جلیلی، که رئیس حوزه علمیه کرمانشاه هم بود و مواجب بگیر ساواک. اشرفی معاون او بود. بعد از انقلاب جلیلی مجبور شد شهر کرمانشاه را ترک کند. او رفت نجف و میدان را برای اشرفی باز گذاشت. با حکم خمینی اشرفی اصفهانی شد امام جمعه کرمانشاه.
این سیر «پیشرفت» بالائی های گروه بود. آن پائینی ها چه شدند، من دیگر خبر ندارم. کسی نمی داند که مثلا کرم علی چه کاره شد بعدها.

این گروه شیت در شهرهای دیگر استان کرمانشاهان هم نفوذ داشت؟

بله گروه دوقلوی شیت در قصرشیرین بود به نام گروه میثم تمار. کار آنها هم بهم زدن مراسمها بود از همان روزهای اول انقلاب. به عنوان نمونه روز ١٤ اسفند، روز بزرگداشت دکتر مصدق، آنها به مراسمی که به این مناسبت در سالن پیشاهنگی قصر شیرین برپا بود، حمله کردند. اما از آنجا که جمعیت بسیار زیادی در مراسم حضور داشتند، آنها نتوانستند، مراسم را بهم بریزند. کار دیگر آنها تهدید افراد فعال با گذاشتن سه راهی در جلوی خانه شان و ایجاد انفجار بود.
سه برادر بودند به نامهای مصطفی، علی و مهدی پاک نژاد، که از دست اندرکاران این گروه میثم تمار بودند. پدر آنها در قصرشیرین قبل از گسترش برق عمومی منطقه، کارخانه ی برق خصوصی داشت و برق شهر را تامین می نمود. این برادرها سردسته ی چماقداران قصرشیرین به حساب می آمدند.
سرکرده این گروه تمار با شخصی بود به نام حسن جهانگیری که اهل قصرشیرین بود و معلم. جهانگیری پیش از انقلاب از سازمان دهندگان سخنرانی های صامت بود و نا گفته نماند در قصر شیرین به سبب برقراری نوعی توازان قوا بین سه مذهب تشیع، تسنن و یارسان با اهل حق چه پیش از انقلاب و چه در دو سال پس از انقلاب و پیش از جنگ که هنوز قصر شیرینی وجود داشت، قدرت مانور زیادی برای فعالیت های بنیادگرائی وجود نداشت و جو شهر در دست نیروهای چپ بود. اعضای گروه میثم تمار هم پیش از اشغال قصرشیرین توسط ارتش عراق ناجار شدند قصر شیرین را ترک و به گروه شیت در کرمانشاه بپیوندند. حسن جهانگیری هم مثل بقیه با فعالیت خود در گروه میثم تمار و گروه شیت خود را به بالا کشید و در دوره های اخیر به نمایندگی از شهر ویران شده ی قصر شیرین به مجلس شورای اسلامی راه یافت و اکنون جزو اصلاح طلبان حکومتی است. می گویند حالا از گذشته اش پشیمان است ولی آن وقتها با کرم علی در کرمانشاه همکاری می کرد.

اما شما گفتید که گروه میثم تمار در قصرشیرین بود؟

بله، در قصرشیرین بودند اما بعد از شروع جنگ رفتند کرمانشاه. می دانید که با آغاز جنگ، قصرشیرین ویران شد و ساکنین اش به شهرهای دیگر مهاجرت کردند. میثم هم با درودسته اش رفت کرمانشاه و به گروه علی کرم پیوست.

این گروه های فشار نیرو و هوادارانی در بین مردم داشتند؟

نه بهیچوجه. منتها آنها همان نیروهائی را که داشتند، خوب سازمان می دادند و بشکل ضربتی عمل می کردند. چماق و زنجیر داشتند و از سه راهی برای انفجار و ایجاد ارعاب استفاده می کردند. پشتشان هم به کمیته ها و سپاه گرم بود و کسی جلودار آنها نبود. شیت یک گروه فشار بود و آبشخورش در حکومت قرار داشت.

سرنوشت گروه شیت به کجا کشید؟

بعد از خرداد ٦٠ که سرکوب منسجم و علنی شد، اینها دیگر در صحنه نبودند، احتمالا جذب کمیته ها و دادگاه های انقلاب شدند. از قبلترها هم با بستن دانشگاه حضورشان کم رنگتر شده بود. چون دانشگاه مرکز فعالیتها و بحثها بود. پس از آن دیگر فعالیتهای دموکراتیک علنی کمتر شد. یک دلیل دیگر هم کشته شدن هرمز گرجی بیانی بود. با اعدام او سروصدای معلمها هم خوابید. غیر از گروه های سیاسی فعال در کرمانشاه، که همانطور که اشاره کردم بیشتر مجاهدین و چریکها را دربرمی گرفت، دانشجویان و معلمان دو جریان اجتماعی فعال در کرمانشاه بودند. با کنار رفتن تشکل آنها از صحنه ی سیاسی، نوعی رخوت پدید آمد که از صحنه بیرون رفتن گروه شیت را هم به دنبال داشت.
خلاصه کنم گروه شیت یک گروه شبه فاشیستی در کرمانشاه بود و کارش حذف فعالان ومخالفان بود و از طرف دیگر ایجاد ترس و وحشت در بین مردم.

تهیه و تنظیم مصاحبه منیره برادران

#socialtags