بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > کشتار زندانيان سياسی در سال ١٣٦٧ در زندان‌های تهران و شهرستان‌ها > کشتار جمعی زندانيان سياسي در سال ١٣٦٧- زندان شيراز

کشتار جمعی زندانيان سياسي در سال ١٣٦٧- زندان شيراز

جمعه 25 ژوئيه 2008

در ادامه گزارش های مربوط به قتل عام ٦٧، بیداران مصاحبه ای دارد با یکی از بازماندگان کشتار زندانیان در شیراز. او مایل است خود را به نام دوست اعدام شده اش، جهانگیر اسماعیلی پور معرفی کند. او در باره خود می گوید: نخستین بار در بهار ١٣٥٩ دستگیر شدم. در همین سال دو بار دیگر به اتهام شرکت در تظاهرات و نیز فروش و نگهداری نشریه دستگیر شدم و چون تعهد ندادم به شش ماه حبس محکوم شدم. بار دیگر در سال ١٣٦١ دستگیر و به اتهام فعالیت و همکاری با یکی از سازمان های چپ دستگیر و به ده سال حبس محکوم گردیدم. تمام این دوره ها را در زندانهای شیراز گذراندم؛ دوران بازجوئی را در بازداشتگاه سپاه و بقیه سالها را در عادل آباد بودم. در پایان سال ١٣٦٧ از زندان آزاد شدم.

شما در تابستان ٦٧ در کدام زندان بودید؟

زندان عادل آباد شیراز

در این زمان در رفتار مسئولین و نگهبانان زندان شاهد تغییری شدید؟ چه تغییراتی و از چه تاریخی؟

نشانه هائی که حاکی از چنان جنایتی در آن ابعاد گسترده باشد، من مشاهده نکردم. کس دیگری هم چنین گمانه ای نداشت.

در این ایام، آیا رابطه زندان با بیرون قطع شد؟ مثلا قطع ملاقات و نامه و روزنامه و تلویزیون؟

ملاقاتها در زندان بالکل قطع نشد. اما کسانی که به بازداشتگاه برده می شدند، از ملاقات محروم بودند.

به خاطر دارید اولین سری از زندانیانی که از بند بردند و دیگر برنگشتند، چه زمانی بود؟

اوائل مرداد ٦٧

در چند سری زندانیها را بردند؟

آنچه که ما شاهدش بودیم، فاقد نظم و ترتیب خاصی بود. زندانیانی بودند که بارها به محل کشتار برده شدند و مجددا به زندان عادل آباد برگردانده شدند. اما در دفعات سوم یا چهارم آنها را اعدام کردند. عده ای دیگر پس از بارها رفت و آمد، ولی از قتل عام جان سالم بدر بردند. اما گروه نخست که حدود ٣٠ الی ٤٠ نفر بودند، در همان نوبتهای اول به قتل رسیدند. تنها یک نفر از آنها، عباس میرابیان، به زندان عادل آباد بازگردانده شد. در نوبت بعدی متاسفانه او هم به قتل رسید. تمام گروه نخست از هواداران و اعضای سازمان مجاهدین بودند. بجز محمد بیژن زاده که از سال ١٣٥٩ در بازداشت بود.

حدس می زدید که آنها را کجا می برند؟

آدم اگر کنجکاوی می کرد، می توانست حدس بزند که آنها را به بازداشتگاه سپاه واقع در دادگاه انقلاب می بردند، که در خیابان سپاه شیراز قرار داشت. گروه نخست از این امر مطلع بود. چون مرکز دیگری برای اجرای چنین جنایتی وجود نداشت. یا بهتر بگویم این مرکز برای مقامات مناسب تر بود برای کشتاری در آن ابعاد.

هیئتی که در مورد سرنوشت زندانیهای شهر شما تصمیم گرفت، چه کسانی بودند؟ از مرکز می آمدند یا از مقامات محلی بودند؟

از مقامات محلی بودند. هیئت سه نفره در شیراز اینها بودند: حجت الاسلام اسلامی دادستان انقلاب آن زمان، حجت الاسلام مصیبی حاکم شرع، نماینده ای از وزارت اطلاعات و به احتمال زیاد یکی از مسئولین بازجوئی

اطلاعی دارید که از آنها چه سوالاتی می کردند؟

از هواداران مجاهدین می پرسیدند: اتهام شما چیست؟ آیا سازمان را قبول دارید؟ حاضر به همکاری هستید؟
اگر قربانی جزو کسانی بود که پیشاپیش حکم قتلش صادر شده بود،- مثل گروه نخست- همین سه پرسش برای صدور حکم کافی بود. از بقیه سوال هائی می شد تا بر اساس آن هیئت به این نتیجه برسد که زندانی شرایط زنده ماندن را ندارد. به عنوان نمونه: ایا حاضرید زندانی منافق را اعدام کنید؟ با اینکه کسانی به این پرسش پاسخ مثبت دادند تا از مرگ رهائی یابند، با این حال آنها هم در لیست مرگ قرار گرفتند.

نحوه اعدام در تابستان ٦٧ در شهر شما به چه طریقی بود؟

گروه نخست به احتمال بسیار قوی به دارآویخته شدند. عباس میرابیان تنها کسی بود از این گروه که از زیرزمین مرگ بازگردانده شد. او حوادثی را که در آن روزها در بازداشتگاه رخ داده بود، برای من و چند نفر دیگر از زندانیان عادل آباد توضیح داد. این تنها شاهد را هم بعدا اعدام کردند. پس از پایان یافتن قتل عام، این شایعه هم در بین خانواده ها و زندانیان بود که برای از بین بردن زندانیها از گاز استفاده کرده اند. من شخصا چنین فکر نمی کنم.
تعدادی را احتمالا تیرباران کردند. پیشتر محکومین به اعدام را در پادگان نظامی چوگان، واقع در خیابان زرهی شیراز، تیرباران می کردند. به احتمال زیاد زندانیانی را هم که در سال ٦٧ تیرباران کردند، به آن پادگان برده باشند.

زنان هم اعدام شدند؟ اسامی آنها را به یاد دارید؟

ارتباط با زنان، که در بند ١ بودند، بسیار دشوار و می شود گفت غیرممکن بود. اما نشانه هائی است که زنان و دختران را در این کشتار، اعدام کردند.


آیا همه اعدام شدگان از قبل محکومیت حبس داشتند؟ در بین آنها کسانی هم بودند که محکومیتشان تمام شده باشد؟ نامشان را به خاطر می آورید؟

نزدیک به ٩٠ درصد آنها محکومیت حبس داشتند. عداه ای هم «ملی کش» بودند و محکومیتشان مدتها پیش به اتمام رسیده بود. محمد بیژن زاده چندین سال بود که چنین وضعیتی داشت. حمید سامانی چند ماه از اعدام در ٦٧ حکم آزادی اش صادر شده بود. توابین هم از تیغ کشتار و نفرت در امان نماندند. تعدادی از آنها را که با نیروهای وزارت اطلاعات برای شناسائی افراد سیاسی در گذرگاه های ورودی و خروجی شهر همکار ی می کردند، به بازداشتگاه منتقل کرده و اعدام کردند.

از زندانیهای چپ هم اعدام کردند در زندان شهرتان؟

بعد از پایان یافتن کشتار زندانیان مجاهد، چند نفر از زندانیان چپ را به بازداشتگاه بردند. این را هم بگویم که ما شنیده بودیم بخشی از زندانیان نادم به مدیرکل زندان نامه نوشته و در آن تقاضا کرده بودند که زندانیان چپ را هم اعدام کنند. من به اتفاق چند نفر دیگر به بازداشتگاه منتقل شدم. طبیعی است که تقاضای مربوطه ربط چندانی به انتقال ما نداشت. خوشبختانه هیچیک از زندانیان چپ در آن واقعه هولناک به قتل نرسیدند.

با شما چه برخوردی داشتند؟ آیا احضار شدید؟ آیا در آن وقت شما را به خاطر نماز خواندن تحت فشار گذاشتند؟

پاسخ به این پرسش نیازمند یک توضیح مبسوط است. اما من خلاصه بگویم که اساسا در بند عمومی ٤ که ما بودیم، نماز خواندن جزو قوانین ضروری بند محسوب می شد. بگذریم از اینکه طی این سالها همیشه عده ای از زندانیان چپ با برخوردهای متفاوتی تلاش می کردند تا از این قانون اجباری بگریزند. مثلا نماز را بطور مرتب به جا نمی آوردند. یا در رکوع و سجود شعرهائی از شاملو، فروغ و دیگران زمزمه می کردند. به عمد مریض می شدند و . . .
زندانی های نادم اینها را زیر نظر داشتند و بر اساس گزارش آنها زندانی که فرایض دینی اش را بجا نمی آورد به اندرزگاه که متشکل از ١٩ سلول انفرادی بود و یا به بند تنبیهی ٤٩ فرستاده می شد. زندانی مجبور بود ماه ها یا حتی سالها در شرایط تنبیهی بسربرد. بعد از سال ١٣٦٦ که عده ای از زندانیان قدیمی را به بند تنبیهی ٤٩ بردند، در آنجا دیگر چپها نماز نمی خواندند و همینطور در اندرزگاه.

من و دو نفر دیگر از زندانیان چپ را از بند بردند. نمی دانم دلیل انتخاب ما چه بود. وجه اشتراک ما یکی این بود که هر سه از هواداران چریکهای فدائی شاخه اقلیت بودیم. دیگر اینکه ما سابقه دستگیری داشتیم و یکی از ما زندانی استان کهگیلویه و بویراحمد بود که به زندان شیراز تبعید شده بود.

اواخر مهر یا اوائل آبان بود و اعدامها قطع شده بود اما ما با خبرهائی که شنیده بودم تقریبا اعدام خود را قطعی می دیدیم. مدتی ما را در یک سلول مجردی نگه داشتند. بعد از یک هفته به بازجوئی بردند. البته کتک هم چاشنی آن بود و یکی از ما را به این جهت که پاسخ به سوالها را «منافقانه» داده بود، کابل زدند. مرا متهم به تشکیلات بند می کردند که من می دانستم یک بلوف است.
دقایق نخست بازجوئی با ضرب و شتم همراه بود و پس از آن، بازجو صریحا گفت: شما را برای اعدام اینجا آورده ایم. اگر پاسخ شما به پرسشهای ما صداقانه باشد، تلاش می کنیم شما را از مرگ نجات دهیم.

سوال کردند: مسلمان هستی؟ مارکسیسم را قبول داری؟ جمهوری اسلامی را قبول داری؟

بعد از پاسخ به این سوالات چند نوبت دیگر مرا بازجوئی کردند که حالت پرسش و پاسخ داشت. بحث و جدل لفظی من پیرامون موضوعات زیر دور می زد: حقانیت نظام یا سوسیالیسم، انتقاد به نحوه اداره زندان و نقش مخرب توابین. بازجو تلاش می کرد مرا قانع کند که زندانی در بیان عقیده و انتقاد آزاد است. پس از چندین جلسه بازجوئی مرا به بندی دربازداشتگاه بردند. بعد از حدود دو ماه و نیم ما را به عادل آباد برگرداندند.

چه موقعی وضعیت به حالت «عادی» برگشت و اعدامها قطع شد؟

حدود چهار ماه رفت و آمد زندانیان به نزد هیئت و محل مرگ ادامه داشت. اواخر آبان ماه وضعیت به حال عادی بازگشت. البته شاید بعد از این تاریخ هم کسانی را اعدام کرده باشند.

اعدامها را چگونه به خانواده ها اطلاع دادند؟ محل دفن آنها در شهر شما مشخص است؟

مسئولین در یکی دو ماه نخست کشتار زندانیان را تکذیب می کردند. بسیاری از خانواده ها تصور می کردند فرزندان شان را به مکان دیگری تبعید کرده اند. بعد از رفت و آمدهای زیاد، مامورین زندان و یا ماوران وزارت اطلاعات خبر را به خانواده ها رساندند. به این صورت که یک کیسه پلاستیکی دادند و گفتند این وسایل بچه شماست او منافق و ضدانقلاب بود و شما حق سروصدا و مراسم سوگواری ندارید.

اعدام شدگان را شبانه و مخفیانه خاک کردند. احتمالا عداه ای را در گورهای جمعی در انتهای قبرستان شیراز که به لعنت اباد معروف است، خاک کرده اند. عده ای را هم در قبرستان شهر و در میان قبرهای معمولی جا داده اند (از جمله آنها جواد ایزدی است) و خانواده ها اجازه داده اند که روی سنگ قبرشان فقط نام و تاریخ تولد را بنویسند. از منبعی موثق شنیدم موردی بوده در سال که خانواده مجبور شده فرزند اعدام شده اش را در باغچه خانه اش خاک کند. من از بردن نام این خانواده عمدا خودداری می کنم.

اطلاع دارید که خانواده های این اعدام شدگان در شهر شما برای روشن شدن اعدام فرزندانشان اقدامی انجام داده باشند؟

بهت و حیرت این جنایت بسیاری از خانواده ها را فلج کرده بود. عداه ای از آنها در جلوی بازداشتگاه دست به اعتراض زدند که با برخورد وحشیانه مامورین وزارت اطلاعات روبرو شدند. خانم ملوک مرید وطن مادر مسعود عیدی پور و خواهر باقر مرید وطن در زندانی اعدام شده در تابستان ٦٧ را، بعد از چند بار دستگیری، در بازداشت آخر در همان سال ٦٧ در زندان بازداشتگاه شیراز به قتل رساندند. مسعود عیدی پور نوجوان و زیر ١٨ سال بود که اعدام شد.

می توانید اسامی کسانی را که در شهر شما در تابستان ٦٧ اعدام شدند، اینجا ذکر کنید؟ - البته غیر از اسامی که در بالا آورده اید.
متاسفانه بخشی از اسامی از یادم رفته است، یکی به جهت گذر زمان. دیگر اینکه به جهت مقررات سخت امنیتی در زندان که اجازه نمی داد زندانیان جدید با زندانیان قدیمی ارتباط داشته باشند، من و دیگران نتوانستیم تعدادی از قربانیان را شناسائی کنیم. می توان گفت بطور تقریب ٢٥٠ نفر در آن سال در شیراز اعدام شدند.

اسامی قربانیانی که به خاطرم مانده است:

-  مجید آراسته

-  مختار آذر
-  محمدحسین ادب آواز

-  شهرام اردشیرزاده

-  مسعود احسانی

-  مسعود اشرف حقیقی

-  ؟ امینی

-  جواد ایرانی

-  ؟ ایران پاک

-  جواد ایزدی

-  محمد بهاری

-  محمد بیژن زاده

-  ابوالفضل پورحسینی

-  محمدرضا پورسامانی

-  نصرت الله توللی

-  ؟ جهانگیری

-  حجت حاجی زاده

-  سیداحمد حسینی

-  عباس حق شناس

-  عبدالرحیم خالقی پور

-  مسیح الله خدادادپور

-  مجید خدامی

-  مصطفی داوودی

-  پرویز روزی طلب

-  غلام رهبری

-  محمد کلاه سفید زیتونی

-  احمد زینالی

-  حمید سامانی

-  اکبر ستوده

-  کریم سلطانی

-  علیرضا سلیمانی

-  ناصر شهولی

-  حسن علی پور

-  حسین علی پور

-  جواد فرصت

-  حسن عطائی

-  محمود عماد

-  مهدی غروی

-  مسعود عیدی پور

-  سیدعلی گنجه ای

-  غلامرضا محمدی

-  محمد مرادی

-  قوام مرادی

-  باقر مرید وطن

-  محمدرضا مرتضوی

-  حسن مودب

-  عباس میرابیان

-  علیرضا نیک کار

-  اسماعیل نوروزی

-  ؟ نوروزی

-  شیرمحمد یوسفی

-  محمد نیکنام

-  مسعود نیاوی

-  قدرت الله یوسف نژاد

#socialtags