بازگشت به صفحه نخست > بازداشت، زندان، شکنجه و اعدام > پي آمدهاي شكنجهي سياسي و مسئلهي واگشتپذيري : بحثي فراسوي بيماري در (...)
پي آمدهاي شكنجهي سياسي و مسئلهي واگشتپذيري : بحثي فراسوي بيماري در فرد
نورايمان قهاري
چهار شنبه 17 مه 2006
اين نوشته فشردهاي است از برخي نتايج تحقيقي در باره تاثيرات شكنجه سياسي و مسئلهي واگشتپذيري. موضوع به تفصيل در پاياننامهي دكتراي نويسنده در رشتهي روانشناسي باليني(1) بررسي شده است. قسمتي از اين مقاله نخستين بار در گفتگوي راديويي نويسنده با برنامهي «مسائل حقوق بشر» صداي آلمان، زير عنوانِ سركوب و آسيبديدگي اجتماعي مطرح شده است. نظرات ابراز شده در اين مقاله تنها گونهاي از نگرش به موضوع شكنجه و زندان از نظر روانشناسي است. بحث در باره اينكه آيا به فرد شكنجه شده بايد به عنوان بيمار نگريست يا نه، در روانشناسي همچنان ادامه دارد. با توجه به اين كه در فرهنگ ما بحث در مورد شكنجه و پيامدهاي آن تازگي دارد، از خوانندهي اين مقاله دعوت ميشود به نظريات ذكر شده بعنوان نمايي در مورد تروماي شكنجه بنگرد. اميد است كه اين مقاله بتواند به بحث و گفتگو در باره نظريات گوناگون در اين زمينه دامن زند.
شكنجه سياسي
جاي تأسف است كه در جهان امروز عرصه هاي متعددي موجودند كه در آنها افراد براي حفظ منافع خويش به اَعمالي غير انساني عليه همنوعان خود دست ميزنند. براي نمونه، تحقيقاتي كه در باره شكنجه انجام شدهاند نشان ميدهندكه شكنجه در بين گروههاي شيطانپرستي كه به طور عمده در غرب هستند، در ميان دستاندر كاران خريد و فروش مواد مخدر، و در چرخه خشونت خانوادگي رايج است(2) . هدف اصلي استفاده از شكنجه در زمينههاي ذكر شده مهار كردن افراد درگير است؛ شكنجهي سياسي اما به دليل آن كه به دست ماموران رسمي دولتهاي مستبد و براي سركوب مخالفان بهكار ميرود با مواردي كه پيشتر از آنها نام برده شد متفاوت است. شكنجه سياسي، يكي از سلاحهاي موفق عليه دموكراسي است. از آن براي تخريب فرد و اشاعه و رواج رعب و وحشت در جامعه استفاده ميشود. يكي از هدفهاي اِعمالِ شكنجهي سياسي ايجاد تغيير در فرهنگ است تا محيطي بوجود آيد كه در آن افراد به خاطر صيانت نفس و حفظ جان خويش خاموشي پيشه كنند.
”جامعهي بين المللي پزشكي“ در نشست سال ۱۹۷۳ خود در توكيو شكنجه را اين گونه تعريف كرد: ”شكنجه اِعمال رنجي جسمي و يا روانيست كه توجيهناپذير، به عمد و بطور منظم، سيستماتيك و خودسرانه از طرف افراد يا به دستور مأموران دولتي انجام گيرد تا فردي را مجبور به دادن اطلاعات، اعتراف كردن يا هر عمل ديگر كنند.“ همچنين، كانون اصلي تعريفي كه سازمان ملل متحد در سال ۱۹۸۴ از شكنجه بدست داد بدين قرار است كه شكنجه عملي است كه به وسيله ماموران دولت به عمد و براي ايجاد درد شديد جسمي يا رواني انجام ميگيرد.
اما هيچكدام از اين تعريفهاي قانوني شكنجه نميتوانند بيانگر شدت و عظمت رنجي باشند كه قربانيان شكنجه متحمل ميشوند. در حالي كه وارد آوردن درد ويژگي اصلي شكنجه است، هدف نهايي آن به نابودي كشاندن انسانيتِ قرباني خود است. تغييري كه با اعمال شكنجه در دنياي قرباني بوجود ميآيد، همه جانبه بوده، بر تمامي روابط او تاثير ميگذارد. آثار جسمي شكنجه براي جان بدربرده تا پايان عمر يادآور دوران شكنجه و زجرش است.
برخي از تأثيرات روحي–رواني و جسمياي كه شكنجه بر روي قرباني خود ميگذارد بلافاصله و موقتياند و برخي ديگر بطور مزمن با جانبدربردگان باقي ميمانند. برخي از اين تأثيرات در جدول زير (جدول ۱) نشان داده شدهاند. موردهاي ذكر شده در اينجا مجموعه اي است از نتايج تحقيق نويسنده، كه در آن گروهي از جانبدربردگان از شكنجه در زندانهاي جمهوري اسلامي ايران شركت داشتهاند. يقين است كه اين جدول همه عارضههاي ناشي از شكنجه را در بر نميگيرد.
پرداختن به تأثيراتي كه شكنجه بر روي فرد قرباني باقي ميگذارد و تلاش در جهت درمان آن از اهميت بسياري برخوردار است. همزمان بايست به اين نكته توجه داشت كه در بررسي تروماي شكنجه، جدا در نظر گرفتن قرباني از جامعه و كنكاش در تروماي شكنجه او به تنهايي، موجب ميشود كه فرد شكنجه شده را خارج از چارچوب آسيب ديدگياش ببينيم و به جاي پرداختن به سيستمهاي بيماري كه منجر به وقوع چنين فاجعهاي شده است، آن را طبيعي جلوه داده، به دنبال بيماري درون فرد بگرديم.
جدول ۱ : عارضههاي شكنجه
گذشته از اين، تروماي شكنجه تنها يكي از اشكال تروماييست كه جان بدربردگان تجربه ميكنند. بطور مشخص، در چارچوب تروماي سياسي در ايران، دوران فرار، دستگيري، شكنجه و بازجويي، محاكمه، تنبيهات دوران زندان، وضعيت زندگي در زندان، شرايط آزادي، دوران بعد از آزادي، و براي جان بدربردگان در تبعيد، از دست دادن هويت و جايگاه اجتماعي، از دست دادن روابط و وابستگيهاي اجتماعي و خانوادگي و زندگي و دشواري بازسازي دوباره آن در تبعيد، همه و همه زنجيرهاي به هم بافته شده هستند. اين زنجيره تصويري از تروما را عرضه ميكند كه در آن تنها پرداختن به فرد و تجربه شكنجه او امكان بررسي و رسيدگي به اين آسيب ديدگي پيچيده، چند لايه اي و مداوم و ريشههاي تاريخي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي آن را از ما ميگيرد. به همين منظور لازم است كه در اينجا به اختصار به مفهوم آسيب ديدگي اجتماعي بپردازيم.
آسيب ديدگي، آسيبديدگي رواني ، و آسيب ديدگي اجتماعي
ريشه لغتي trauma به معني «آسيب ديدن» است. هنگامي كه از شخصي «آسيب ديده» سخن در ميان است، پيش از هر چيز گمان ميرود كه عضوي از بدن او صدمه ديده است. اما در علم روانشناسي بحث «آسيبديدگي» يا «ضربه رواني» زماني مطرح ميگردد كه در باره اختلالاتي سخن گفته شود كه بر اثر يك حادثهي ناگوار در احساسات، توانايي ها، روابط و ديدگاه هاي انسان نسبت به خود و به دنياي پيرامونش بوجود آمده باشد. اين حادثه، بنا به تعريف، غيرقابل پيشبيني است و شدت آن وراي فشارها و نگرانيهايي است كه افراد در زندگيِ روزمرهيشان با آن سر و كار دارند. در مورد تجربههايي چون شكنجه، زندان، فرار و تبعيد اما آسيب ديدگي رواني توضيحي نا كامل است. بنابراين در اين رابطه تعريف جامع تري لازم است كه بتواند بيانگر عمق حوادث پيدرپي ناگواري باشد كه جان بدر بردگان در اين موارد تجربه كرده اند.
«آسيبديدگي اجتماعي» بعنوان مقولهاي نو به ما اجازه ميدهد كه با اينكه به فرد به عنوان قرباني اصلي شرايطي مثل زندان و شكنجه نگاه ميكنيم، او را جدا از كل جامعه نبينيم. به اين معني كه با تكيه به اين مقوله ما به دنبال بيماري در فرد نگشته بلكه به ماهيت و چگونگي رابطه فرد و جامعه در چارچوبي اجتماعي و به تجربياتي كه فرد را به عنوان عضوي از جامعه تحت تأثير خود قرار ميدهد نگاه ميكنيم تا به واقعيتهاي تاريخياي پي ببريم و با آنها برخورد كنيم، كه اين آسيبديدگي را بهوجود آوردهاند.
بر خلاف ضربهي رواني كه بر اثر يك واقعهي غير منتظره بهوجود ميآيد، آسيب ديدگي اجتماعي نتيجهي حوادث پيدرپي ناگواري است كه نه تنها لزومأ غيرقابلپيشبيني نيستند، بلكه ميتوانند به وسيلهي سيستم حاكم برنامهريزي هم شده باشند و بطور سيستماتيك بر جامعه تحميل شوند. آسيبديدگي اجتماعي نتيجه برخورد طبيعي فرد با روابطي است كه بر اساس شرايطي غير انساني و ناشي از استبداد حكمفرما بوجود ميآيد. بنابراين آسيبديدگي اجتماعي جزئي از يك وضعيت باصطلاح طبيعيِ غيرطبيعي است. يعني افراد عكسالعملهاي طبيعي نسبت به شرايطي نشان ميدهند كه به خاطر سيستم استبدادي حاكم به وجود آمده و جزيي از زندگي طبيعي انسان ها نيستند و نبايد باشند. بعنوان مثال، مادري فرزند خود را زير نام پيروي از دين به مأموران نظام تحويل ميدهد.
براي درمان آسيب ديدگي اجتماعي نه تنها درمان فرد آسيب ديده ، بلكه برخورد به شرايطي لازم است كه باعث بروز اين آسيبديدگي ميشود، زيرا در صورت دست نخورده ماندن اين شرايط نه تنها اين آسيبديدگي مزمن ميشود بلكه نسلهاي بعدي را زير تأثير خود قرار ميدهد. براي نمونه يكي از ضروريات براي قدم برداشتن در جهت درمان فرد و جامعه، اعاده حيثيت به خانواده هايي است كه بهوسيله جنگ رواني (از قبيل شيوع اخباري مبني بر عقد قبل از اعدام دختران مجاهد در سالهاي دهه ۱۳۶۰) و زنداني شدن فرزندان خود آبرو، منبع معاش و روابط اجتماعي شان را از دست دادند.
نگرش به آسيب ديدگي ناشي از خشونت سياسي از اين ديدگاه به ما اجازه ميدهد تا در مورد پديده ديگري كه مربوط به شرايط محدود كننده است بپردازيم و تنها بر روي پي آمدهاي تخريبي شكنجه و زندان مكث نكرده بلكه به واگشت پذيري (3) انسانها يا توانايي دوباره روي پا ايستادن آنان بها دهيم. با اينكه ممكن است بعضي شرايط خاص آسيبديدگي را وخيمتركنند، همانطور هم ممكن است كه انسانها را به سوي رشد سوق بدهند.
واگشتپذيري
واگشتپذيري مفهوميست در روانشناسي آسيب ديدگي (4) ، مفهومي كه از ميان وقايعي در زندگي برميخيزد كه فراسوي سختيها و مشكلاتي هستند كه انسان بطور روزمره ممكن است آنها را تجربه كند و به همين دليل به فرد فشاري مهلك و شديد وارد ميآورد. از همين رو در جايي كه شرايط سخت و فشار موجود نيستند واگشتپذيري جايي ندارد و استفاده از اين مفهوم براي توضيح موقعيت و برخورد شخص به مسايل عادي بيمعني و اشتباه است. به گفته بيكر(۱۹۹۲) (5) جانبدربردگان به سه طريق متفاوت زندگي خود را پيش ميبرند كه عبارتند از: منفي(6) (نگاتيو)، انطباقي (7) (اداپتيو)، و سازنده (8) (كانستراكتيو).
جانبدربردگي از نوع منفي نمايانگر عملكرد اجتماعي و فردياي است كه كاركردهاي اجتماعي جانبدر برده را مهار (inhibit) ميكند. اين رفتار شخص شكنجهشده را به دام بخشهاي منفي تروماي خود مياندازد و معمولاً به سلوك خودبيني و خودخواهي افراطي (اكسترم اگوتيزم) (9) ميانجامد كه در آن تروما بر تمامي جنبههاي زندگي فرد تسلط پيدا ميكند. در نتيجه چنين فردي يا در مورد گفتگو در باره تجربيات ناگوارش افراط به خرج ميدهد يا آن را به تابويي تبديل ميكند كه در مورد آن حتي اشارهاي نبايد كرد و سخني نبايد گفت. اين افراد معمولا بسيار منفعل هستند يا از سوي ديگر در روابط خانوادگي يا شغليشان با ديگران خشونت زياد به خرج ميدهند. چنين رفتاري باعث ميشود كه روابط آنان با اطرافيانشان تنشزا بوده، رفته رفته پيرامونشان از روابط اجتماعي خالي شده و خود را تنها بيابند.
جانبدربردگي از نوع انطباقي از آن نوع است كه در آن به نظر ميرسد كه فرد از نظر شخصي و شغلي به سازگاري با ثباتي دست پيدا كرده است، اما با مشاهده نزديكتر ميتوان ديد كه اين انطباق هنوز بطور بنيادي داراي ماهيتي خودمركز (10) (اگو سانتريك) و خودياور (سلف-سروينگ) است. جانبدربرده انطباقي بطور واقعي تلاش ميكند تا تمامي روابط گذشته، بخصوص تمامي آنچه را كه زماني از دست داده بازسازي كند. او زير عنواني چون حفظ فرهنگ چنين رفتاري را توجيه ميكند. انديشه يا عملكرد چنين جانبدربردهاي ذرهاي فراتر از ترومايي نميرود كه خود فرد، فاميل يا جامعهاش تجربه كرده است. او انرژي عظيمي را تنها براي گروه خود يا در ارتباط با كشور خود بكار ميبرد در حالي كه در رابطه با ستمي كه بر گروههاي ديگر وارد ميشود خاموشي ميگزيند و دست به عمل نميزند. با اينكه به نظر ميآيد كه اين افراد از نظر شغلي و شخصي افرادي موفقاند ولي نتوانستهاند تجربيات ناگوار خود را در راه ايجاد روابط عميق انساني يا تعهدي براي پاسداشتِ همگاني و جهاني حقوق بشر به كار گيرند.
جانبدربردگي از نوع سازنده به آن نوع واكنشي به تروما گفته ميشود كه در آن فرد از تجربيات ناگوار خود دانش و خردي كسب ميكند كه روي تمامي روابط او بطور مثبت تأثير ميگذارند. بهنظر ميرسد كه جانبدربرده سازنده به واسطه حساسيتهاي عميق انساني و قابليت درك و همدلي با موقعيت انسانهاي ديگر با تروماي خويش كنار ميآيد، نه به اين معني كه تجربيات ناگوارش را فراموش كند بلكه به اين مفهوم كه از تجربياتش براي درسگيري و همچنين آموزش دادن در مورد اعمال غير انسانياي بهره ميگيرد كه برخي انسانها در شرايطي خاص عليه انسانهاي ديگر مرتكب ميشوند. اين افراد بنا به سرشت شخصي شان، غالبا در حركتهاي مختلف اجتماعي از قبيل نويسندگي، كارهاي هنري يا فعاليت مستقيم سياسي شركت ميكنند. اينان نمايانگر برخورداري از سلامت روان هستند و از خود درجات بالاي كاركرد و رفتار اجتماعي، سازگاري روحي و انطباق با شرايط را نشان ميدهند.
اين كه چرا برخي از انسانها واگشتپذيرند و برخي ديگر در قعر تروماي خود دست و پا زده و توانايي برخورد با جنبههاي منفي تجربيات خود را ندارند بحثي است كه در روانشناسي همچنان ادامه دارد. بسياري از محققين اين علم ريشهي واگشتپذيري را چندگانه ميدانند. بطور مثال، «جامعهي روانشناسي آمريكا» (11) شخصيت فردي، عزت نفس، سرشت شخصي و نوع پيوند و دلبستگي بين فرد در كودكي و پرورانندهي او(12) را از جمله تأثيراتي ميداند كه در واكنش به وقايع ناگوار نقش عمدهاي بازي ميكنند. تحقيق نويسنده در اين زمينه در باره جانبدربردگان زندانهاي جمهوري اسلامي، نشان داد كه منشأِ واگشتپذيري در باورهاي جمعي، از جمله اعتقادات خانوادگي و جهانبيني است. مضاف بر آن، واگشتپذيري افراد خود را به شكل تبديل عقايد گروهي ايشان به زمينه وسيعتر حقوق بشر و مفهومي به نام فراسويي (13) (ترنسندنس) بروز داد.
در ادامه به بخشي از پژوهش اشاره ميكنيم كه در مورد افرادي است كه تحقيق مورد بحث با شركت آنان امكانپذير شد. اميد است نتايج بدست آمده بتواند كمكي باشد در جهت پرورش انسانهاي واگشتپذير و گامي باشد در راه استفاده از منابع فردي و جمعي براي بهبود حال جانبدربردگاني كه گذر از تجربيات فاجعه آميز خود را ناممكن مي انگارند.
مقاومت در زندان
انتظارها. انتظار از خود و پاسخ به انتظارهاي ديگران در پايداري افراد در زندان نقش عمدهاي بازي كرد. اين امر به ما ميآموزد كه، در چارچوب تروماي سياسي در ايران، توانايي مقاومت در برابر فاجعههايي چون زندان و شكنجه از انتظارهاي خانوادگي و اجتماعي/گروهي برميخيزد. براي نمونه، در پاسخ به اين پرسش كه «به گذشته خود كه نظر ميافکنيد فكر ميكنيد چه عواملي به شما كمك كردهاند كه با وجود تجربيات زندان و شكنجه باز هم اميدوار باقي بمانيد؟» يكي از شركت كنندگان در تحقيق چنين گفت:
در واقع يكي از عواملي كه در زندان به من كمك كرد، به اصطلاح آن اعتقادي بود كه من به علم داشتم و در مقابل آن عدم اعتقادم به مسائل به اصطلاح ماوراءالطبيعه و اينجور چيزها بود. همچنين ضديتي قوي با بيعدالتي در من وجود داشت. عاملي ديگر توقعي بود كه ديگران از من داشتند و من ميدانستم كه اين توقع وجود دارد. يعني من ميدانستم كه در بيرون خيليها روي من حساب ميكنند و من ميخواستم كه به اصطلاح نااميد نشوند. بخصوص ميدانستم كه همسر من اين توقع را از من دارد و اين مسئله خيلي روي من اثر داشت كه نميخواستم كه او راجع به من به اصطلاح سرشكسته باشد. و البته در كنار اين مسئله تجربياتي كه آدم دارد و توقعي كه كلا از خودش دارد خيلي مؤثر است. يعني حقيقت اين است كه من اين توقع را از خود داشتم كه اگر اينجا در اين مسئله شكست بخورم، ديگر در همه زندگيام نميتوانم سرم را بلند كنم. يعني ميدانستم كه ديگر من آدم عادياي نميتوانم باشم و نميخواستم آن جور باشم. يعني خصوصيات فرديام در اين مورد كمك كرد به اضافه اعتقاداتي كه واقعأ داشتم و توقعي كه ديگران از من داشتند.
خانوادهها بر اساس تجربيات و جايگاه خود در اجتماع باورهاي جمعياي درمورد جهان پيرامون و جامعهشان ميآفرينند. معيارهاي خانوادگي بر اساس همين اعتقادات جمعي شكل ميگيرند. از اين گذشته، اين باورهاي جمعي خانواده را به يكپارچگي، وحدت، و تجربيات سازمان يافتهاي مجهز مينمايند تا اعضاي آن بتوانند ناملايمات را درك كرده از آن بطور مثبت بهره گيرند.
پايبندي قاطعانه به عقايد خويش. مثالي كه پيش از اين آورده شد نمايانگر نقشي است كه پايبندي قاطعانه به ايدئولوژي، از هر نوع، در پايداري و مقاومت در برابر ناملايمات بازي ميكند. سيستمهاي باوري در واگشتپذيري نقش بسيار مهمي ايفا ميكنند. اين مسئله در مقايسه ميان زندانيان شكنجه شده (14) سياسي و عادي در تركيه و همچنين ميان ماركسيست ها و يهودياني كه در اردوگاههاي نازيها زنداني بودهاند (15) ديده شده است. انسانها با پيدا كردن معاني در تجربيات خود است كه ميتوانند با نابسامانيها و سختيهاي زندگي روبرو شوند و اين دستيابي به معاني در ميان نابسامانيها و سختيها با تكيه بر تجربيات نسلهاي گذشته، دنياي اجتماعي اطراف، و باورهاي مذهبي، ايدئولوژيك و فرهنگي است كه انجام پذير است.
دگرگوني. مربوط است به تغييرات در نظريات جانبدربردگان بعد از زندان. بنابراين با اين كه نظريات اين افراد در مراحل مختلف زندگيشان بارها شكلي نو به خود گرفته است، اين مفهوم به طور مشخص تغييرات بعد از زندان را دربرميگيرد. اين مقوله شامل مضمونهايي است كه در زير ميآيد:
رشد فردي دركشاكش ناملايمات. تخيل انسان ميتواند او را به ماوراي موقعيتهاي دشوار و طاقتفرسا برده و به او كمك كند تا در تصورش امكاناتي جديد براي خود بپروراند تا از اين راه به بهترين نحو با شرايطي مصيبتبار دست و پنجه نرم كند. وقتي كه انسان توانايي اين را دارد كه در گيراگير موقعيتي فاجعه آميز، سخت يا شكستآور همزمان موقعيتي سازنده ببيند و از آن به عنوان انگيزهاي قوي براي رشد و تغيير بهره جويد، واگشتپذيري برآمد پيدا ميكند. اين قابليت در مورد جانبدربردگان شركتكننده در تحقيق مورد بحث مشاهده شد. براي مثال يكي از شركت كنندگان چنين توضيح داد:
...، آخر شب تلويزيون بود. تلويزيون تصوير يك گل را نشان داد. برنامه هايش را اين جوري تمام ميكرد. بعد يك تكنوازي سه تار پخش كرد كه از عبادي بود، در دستگاه اصفهان. بعد همه بند همينجور ميخكوب شده بوديم. يعني من خودم اصلا صدا آنقدر اذيتم كرد، رفت، مثلا آن صدا آوا شد در رگ و پيام. براى من آن صدا در آن لحظه خيلي خوش بود. پيش خود گفتم اگر ما از اينجا سالم بيرون رفتيم، ميرويم ببينيم اين صدا را ميتوانيم در بياوريم يا نه. بسيار محو آن صدا شدم. يكي از كارهايي كه الان آمدهام بيرون (انجام ميدهم)، سر پيري معركهگيري بود. دنبال اين صدا رفتم، چند ماهي كلاس رفتم، البته آن صدا هيچوقت در نيامد، ولي بهرحال كلاس سه تار رفتم و بعد يك سه تار گرفتم… اتفاقا برخي جاهايي كه بچهها مراسم گذاشتند … ضمن اين كه سخنراني كردم، ساز هم برايشان زدم. البته همين داستان را برايشان توضيح دادم. گفتم كه آقا، من ساز حرفهاي نميزنم، شما هم براي شنيدن ساز من اينجا نيامدهايد، ولي بهرحال اين يادآوري يك خاطرهست.
مثال ذكر شده نمايانگر اين مفهوم است كه در پاسخ به موقعيت هاي طاقت فرسايي كه انسان را محدود ميكنند منابعي جديد قابل رشد و پيدايشاند و اين خود عين واگشتپذيري است.
تجديد نظر در نگرش به مسائل حقوق بشر. اين مضمون در رابطه با تغييراتي است كه در نظريات افراد بهوجود ميآيند. با اين كه افراد طرفِ گفتگوي پژوهشي بر سر اعتقاد خود به مسئله عدالت اجتماعي و مبارزه براي حقوق انسان ها باقي ماندند موضعشان اين بار، يعني پس از آزادي از زندان، از روي اطلاعات بيشتر بود و انتخابشان اين بار ديگر حالتي شخصي داشت. آنان قرباني كردن فرد را ديگر لازمه شركت در مبارزه بر عليه بيداد نميدانستند. قدم هايي كه اينبار برميداشتند نه صرفاً از روي انطباق با گروهي مشخص بلكه براي حمايت از حقوق همگاني انسانها و پايان دادن به خشونت سياسي بود. براي مثال يكي از شركتكنندگان در تحقيق چنين گفت:
... كلا تلاش من اين است كه الان كه زنده ماندهام، اينجا هستم، فكر ميكنم كه وظيفهاي دارم در قبال انسانهايي كه رفتند و خودشان ندانستند كه بايد ميرفتند يا نميرفتند. ولي بهرصورت با تمام آرزوهايشان، با تمام آرمانهايشان رفتند. فكر ميكنم كه الان هم اين وظيفه را دارم كه در راه آنها، نه به شكل مثلا سياسي صرف، بلكه بعنوان نمودي كه حاصل آن تجربهها، حاصل آن زندگيهاست، بيان بكنم كهبه اصطلاح بر ما چه رفت، بر ماچه گذشت. من موجودي هستم جديد، يعني نتيجه تمام آن فشارها، تمام آن سختيها، تمام آن روزها و شبهايم. بچه ها را ميبردند و اعدام ميكردند، ... حتي نميتوانستيم اسمشان را ببريم، يا مثلا مراسمي برايشان بگيريم… فقط در ذهن ما مي ماند، در خاطر ما مي ماند. الان هم همه آنها در خاطرمان هستند. و تمام تلاشم اين است كه مثلا در خدمت همانها باشم، براي به اصطلاح آرمانهايشان، تفكرشان، براي اين كه ديگر كسي مثل آنها اعدام نشود و شكنجه نشود، يا مثل خودم شكنجه نشود.
حافظه تاريخي. حافظه تاريخي به صورت فردي و مشترك پايه هويتي جمعي است كه يادآور و حافظ خاطره قربانيان خشونت سياسي است. يادآوري و نگاهداري از اين خاطرات اجازه ميدهد تا حقانيت مبارزه قربانيان براي حقوق انسانها و برقراري عدالت بازسازي شود. حافظه تاريخي بازسازي نام قربانيان و خانوادههاي آنان را تسهيل كرده، بدين وسيله اعتبار و شرف آنان را دوباره به اثبات ميرساند تا جامعه بتواند بطور همگاني به سوي ترميم يافتن قدم بردارد. همچنين، حافظه تاريخي، براي حمايت از نسلهاي آينده، اشخاص و دستگاههايي را كه دست به نقض حقوق بشر و جنايت برعليه بشريت زدهاند مسئول ميداند و خواهان پاسخگويي آنها ميشود. يكي از شركتكنندگان در پژوهش در مورد حافظه تاريخي چنين ميگويد:
... آنچه بر دو نسل از انسانهاي دگرانديش، كه ميشود گفت نخبگان جامعه بودند، رفته، و مهمترين فرازش ماجراي كشتار بزرگ در سال شصت و هفت بوده است، بايد فراموش نشود. من يكي از شاهدان زندهي اين ماجرا هستم. با توجه به مشاهدات خودم، مسئولم كه هرجايي كه بشود گفت، بايد با صداي بلند گفت، فاش گفت و همه جانبه گفت. مهر سكوتي بر لبهاي زندانيان بوده است. اكنون چند سالي بيشتر نيست كه اين مهر را باز كردهاند. آرام آرام ماجراها را بازگو ميكنند. يخشان دارد باز ميشود. به تعدادِ افراد زنداني، روايت و شهادت وجود دارد. همه آنها ميتوانند واقعي باشند. من ادعاي اين را ندارم كه شهادت من مثلا از ماجراي شصت و هفت كاملترين شهادت است. اين يك روايت شخصي است... . براي همين است كه الان بعد از آن همه سال كه از كشتار بزرگ ميگذرد هنوز كسي از دو جريان فعلا موجود در قدرت، يك كلمه راجع به آن كشتار حرف نزده است. هنوز نگفتهاند در پايان جنگ چرا آن تصميم را گرفتند. ايران داشت به جامعهي جهاني برميگشت، صلح ميشد، قطعنامه پذيرفته ميشد. چگونه اين تصميم را گفتند كه بياييم چهار پنج هزارنفر را بكشيم. حتي بعضي از اصلاحطلبان فعلي، در اين ماجرا بودند. در بهترين شكلش ميشود گفت كه آدمها تغيير ميكنند. من هم معتقدم كه آدمها تغيير ميكنند. مگر خود ما تغيير نكردهايم؟ ولي آنان بايد بگويند چرا آن موقع آن گونه انديشيدند. و الان كه گونهاي ديگر ميانديشند، چه تضميني وجود دارد كه فردا فكر سابقشان تكرار نشود. اين نه براي خود ماست، بلكه حداقل براي نسل فردا ميگويم. يعني اميدوارم اين بلا بر سر بچه هاي فردا نيايد. من حداقل از زاويهي ديد صنفي خودم بهعنوانِ زنداني سياسي پيشين نگاه ميكنم و ميگويم ميتواند يك گارانتي وجود داشته باشد. لازم است، زيرا ميگويند ما ملت فراموشكاري هستيم..... هنوز قبر اين بچه ها را علني نكردهاند هنوز نگفتهاند چرا اين كار را كردند... وظيفهي من اين است كه در حد خودم بكوشم اين موضوع فراموش نشود. وصيتنامهي خيلي از بچه ها هنوز در سينهي من است. زنده نگاه داشتن ياد آنها فقط وظيفهي من نيست، وظيفهي تو هم هست. وظيفهي ماست كه نگذاريم اين موضوع فراموش بشود. ... جمهوري اسلامي نشان داد كه پاي منافعش كه به وسط بيايد، برايش پيرمرد بهايي ۸۵ ساله با جوان اقليتي مثلاً ۱۴ ساله يا مجاهد ۱۵ ساله هيچ فرقي ندارد. همه را ميگذارد سينهي ديوار. يعني بر طبق خط شاقول معرفتي انسانهاي ايدئولوژيك مثل آقاي خميني و بقيهي دست اندركاران، انسان دگرانديش يا بايد به باماباش تبديل بشود يا به نيست باش ... من نميخواهم آن ماجراهاي گذشته را فراموش كنم و بيخيال باشم. من هر قدر كه بتوانم و توان داشته باشم، هر سال اين ماجراها را تكرار ميكنم. خسته نميشوم از تكرار ده ها بار و صد بارهي اين مسائل. اين يكي از چيزهايي است كه ديگر اسمش نه وظيفهي انقلابي، بلكه جهتي است كه بخشي از زندگي من بوده و هست. از اين كار خسته نميشوم.
عقايد فرارونده اين گروه از جانبدربرگان داراي معاني و مقاصدي است كه فراسوي شخص قدم ميگذارد. تفكر از اين نوع در مورد تجربيات فاجعهآميز خود به اين افراد انگيزه بخشيده، به زندگي شان شفافي و روشني داده وتسلي بخش عذاب آنان است.
هدف از ارائهي اين بخش از نتيجه تحقيق مذكور در مورد شكنجه اين بود كه خواننده را با مفاهيم واگشت پذيري و آسيب ديدگي اجتماعي آشنا كرده زمينه نگرشي نو به مسائل جان بدربردگان از شكنجه و چگونگي برخورد آنان با تجربيات فاجعهآميزشان فراهم شود. مهم آن است كه به خاطر بسپاريم كه درمان فرد شكنجه شده امري لازم اما جداييناپذير از رسيدگي به شرايط اجتماعي سياسي و تاريخياي است كه تروماي بازمانده را احاطه ميكند. در اين راه درمانگر نميتواند موضعي بيطرفانه اختيار كند و همراهي او با جانبدربرده گامي است براي اثبات حقايقي كه آنچنان فجيعاند كه جانبدربردگان از گفتن آنها عاجزند. درمانگر بايد بخاطر بسپارد كه تمامي جانبدربردگان دنبال عدالت ميگردند و عدالتجويي ميتواند در جايي آغاز شود كه جانبدربرده احساس ميكند كه باورش دارند.
از مقالات ارائه شده به سمينار سراسری زندانیان سیاسی در کلن
Ghahary, N. (2003). Squelae of political torture: Narratives of trauma and resilience by Iranian torture survivors. Doctoral Dissertation. Seton Hall University. http://www.shu.edu.
Dross, P. (1999). Survivors of politically motivated torture: A large, growing, and invisible population victims. Retrieved March 22, 2001, from http://www.ojp.usdoj.gov/ovc/infores/motivatedtorture/torture.txt.
Resilience
Psychology of Trauma
Baker, R. (1992). Psychosocial consequences for refugees seeking asylum and refugee status in Europe. In M. Basoglu (Ed.), Torture and its consequences: Current treatment approaches (pp. 83-101). Cambridge: Cambridge University.
Negative
Adaptive
Constructive
Extreme Egotism
Egocentric
American Psychological Association. (1996). Basic behavioral science research for mental health vulnerability and resilience. American Psychologist, 51(1), 22-28.
Attachment
Transcendence
Basoglu, M., Parker, M., Ozmen, E., Tasdemir, O., Sahin, D., Ceyhanli, A., Incesu, C., & Sarimurat, N. (1996). Appraisal of self, social environment, and state authority as a possible mediator of posttraumatic stress disorder in tortured political activists. Journal of Abnormal Psychology, 105 (2), 232-236.
Eitinger, L. (1975). Jewish concentration camp survivors in Norway. Israel Annual Of Psychiatry, 13, 321-334.