بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > خاوران > در خاوران مراسم با سادگی آغاز شد

در خاوران مراسم با سادگی آغاز شد

يكشنبه 26 سپتامبر 2004

" هرگز آرزو نکرده ام

یک ستاره در سراب آسمان شوم

یا چو روح برگزیدگان

همنشین خامش فرشتگان شوم "

فروغ

ساعت 9 صبح جمعه 6 شهریور سال 83 خاوران :

بزرگراه آهنگ را پشت سر می گذاریم ، در جاده ای پر از خاور احساس امنیت نداریم ، با احتیاط کامل به راننده جوان تذکر می دهم که مواظب خطرات باشد.

نور شدید خاوران طاعت از طاقت می برد ، از دور صلیب را می بینم ، بایداز بزرگراه خارج شویم . این محله خاتون آباد است ، در دو طرف خیابان خاکی ماشین ها با نظم پارک شده اند. مشتاقان با دسته گل هایی وارد قبرستان می شوند یک لحظه فکر می کنم که اینجا میدان گل تهران است.

وارد قبرستان می شویم ، در نگاه اول ترکیب جمعیت انسان را به فکر می اندازد . چرا که بیشتر جوانان و زنان هستند از افراد دور و برم سوال می کنم چرا خانواده ها کم هستند؟ هر کسی دلیلی می آورد ؛ به خاطر عدم اطلاع رسانی ، آخر بیشتر خانواده ها در شهرستان ها هستند ، تعدادی از پدارن و مادران در قید حیات نیستند مانند پدر محمدی مادر ریاحی ، بسیاری آنقدر پیر و ناتوان شده اند که دیگر توان آمدن ندارند ، شاید برای همین است حضور جوانان چشم گیر است و شاید . چون سولمازها ، بابک ها و ... بزرگ شده اند و حال برای خودشان دارای شخصیت مستقل اجتماعی هستند خودشان و دوستانشان باعث جوان شدن ترکیب جمعیت شده اند.

بسیاری از جوانانی که برای بار اول به اینجا آمده اند حالت بهت و حیرت دارند. شاید باورشان نمی شود.

این قبرستان متعلق به بهایی هاست و قسمت سمت راست و بالا مزار مردگان آنان است کسانی که فقط به خاطر داشتند اندیشه ی دیگر جدا از سایر مردم به خاک سپرده می شوند .قربانیانی که با مرگ دسته جمعی واژه های مرحوم ، مرحومه ، خانم ، آقا ، بزرگ خاندان و القاب دیگر را در ذهن زنده ها می کشند.

در سمت چپ این قبرستان که به دو بخش تقسیم شده ، مربوط به اعدام شدگان است در قسمت پایین و نزدیک به در اعدامیان سال های 59،60،61 ،62 و در سمت چپ همین قسمت مزارهای دسته جمعی نیز وجود دارد. قسمت سمت چپ بالا مزار اعدام شدگان دسته جمعی شهریور 67 می باشد که قبلآ به صورت کانال قابل مشاهده بود ولی در حال حاضر با صاف و فشرده شدن خاک قابل تشخیص نیست.

بوته های سوخته از بی آبی را از روی خاک و محوطه جمع کرده و در ضلع جنوبی می گذارند و به جایش گل های تازه می گذارند ، گل هایی به رنگ زرد و سرخ البته بیشتر گل زرد جعفری ، دسته گل های دیگر از جمله گل آفتاب گردان نیز مشاهده می شود . از سروها خبری نیست ، از انواع درخت و درختچه نشانی نیست ، آخر سروها چگونه جرأت قد کشیدن پیدا کنند در مقابل این سروهای به خاک و خون نشسته .

در قسمت جلو قبرستان در بعضی جاها سنگ نبشته هایی وجود دارد با این مضمون ، زنده یاد محمد ، شادروان فهیمه ، ... در جای جای قبرستان عکس دختران و پسران نوجوانی را می بینی ، باورت نمی شود . با وجودی که بارها و بارها دیده و شنیده ای که اعدامیان سن و سالی نداشته اند. از خانواده حمید می پرسم چرا عکس بزرگترش را نیاوردید؟ آخر حتی نمی توان تشخیص بدهی که این پسر است یا دختر ، صورت صاف و شفاف نوجوانی را دارد. مادرش با کمر خمیده جواب می دهد : آخر حمید همین سن و سال را داشت . نیم ساعت نمی گذرد که محوطه واقعآ تبدیل به میدان گل می شود. در همه جا گل می بینی توی شیشه ها ، روی زمین ، لای بوته ها ، مادران از کیف خود بیل چه هایشان را در می آورند و زمین خشک را با بیلچه می کنند و به جایش شیشه ای که داخلش آب و گل است می گذارند ، شاید تا هنگام رفتن آنها گل ها پژمرده نشود. حتی توی ترک های آجرهای گرمازده گل گذاشته اند ، در اینجا نه خبری از قاری قرآن است نه فاتحه خوان و نه بوی گلاب می آید اینجا با قبرستان های دیگر متفاوت است . شاید اینان بعد از مرگ نیز خواسته اند به ما بگویند که ما دنیای بدون هر گونه تبعیض را می خواستیم چون حتی تشخیص دادن اینکه از کدام جنس هستند برایت مشکل است چون نه بارگاهی ساخته اند ، نه آرامگاه خصوصی هست و نه آرامگاه خانوادگی . اینجا گورهای دسته جمعی انسان هایی هست که مخالف هرگونه تبعیض و بی عدالتی بوده اند. قربانیانی که با مرگ دسته جمعی واژه های مرحوم ، مرحومه ، خانم ، آقا ، بزرگ خاندان و القاب دیگر را در ذهن زنده ها از بین برده اند . راستی چگونه و چرا اینجا را انتخاب کرده اند؟ شاید اگر کمی فکر کنیم به نتیجه برسیم !

ساعت 30/9 مراسم با سرود خواندن تعدادی از حاضرین آغاز شد. زیر اندازی می اندازند تا مادران و پدارن داغدیده روی آن بنشینند . در اینجا عده ای که بین حدود 300 نفر می باشند به احترام جان باختگان راه حقیقت و آزادی می ایستند . سرودهایی که می خوانند همان سرودهایی هست که اعدامیان آن را از حفظ می خواندند . آفتاب کاران ، آرش ، رود ، زندانی ، مرا ببوس و ...

همه سرودها را خوب می خوانند بجز یک سرود به نام " خاوران ". ظاهرآ این سرود مخصوص مادران و پدران و به طور کل خانواده اعدام شدگان است برای همین جمعیت تا آخر شعر را نمی تواند بخواند اشک ها در چشم های تازه واردین حلقه زده خیلی ها امسال اولین سالی است که توانسته اند به اینجا بیایند.

تعداد دقیق جمعیت را نمی توان گفت چون به جزء آن تعداد ثابتی که در یک جا جمع شده بودند ، بسیاری در محوطه پراکنده بودند . کپه کپه اینجا و آنجا با هم دیدار تازه می کردند ولی می شد حدس زد که جمعیت حدود 500 – 600 نفر هستند . درضمن چون در یک ساعت همگی نرسیده بودند تخمین دقیق جمعیت نمی تواند صحیح باشد.

هر کسی حرفی ، سروده ای ، شعری ، مطلبی دارد می رود و رو به خورشید می خواند. نیازی به معرفی نیست خانم سالخورده ای شعری می خواند . من از کناریم می پرسم که او مادر کدام شهید است؟ جواب می دهد : فقط شاعر است. زن جوانی با صدای بسیار دلنشین آواز جان مریم چشماتو واکن را می خواند و دیگران هم آواز او می شوند. مردی از فرزندان شهیدان می گوید و ...

زنی با صدای بلند از میان جمعیت فریاد می زند " خبر کوتاه بود، اعدامشان کردند!؟ " صدایش بسیار رسا است جمعیت از او می خواهد که برود و روبروی آنان بایستد تا صدا به همه برسد .متأسفانه به خاطرعدم هماهنگی مراسم و نیز عدم وجود هر گونه از وسایل ارتباط جمعی و هم اینکه بعضی ها که دیدار را نازه می کردند حرف های سخنران را نمی شنوند . آما آنهایی که شنیده اند از حرف های او می گویند. " حرف هایش با همه حرف ها متفاوت است کمتر از حزن و اندوه گفت وبیشتر از فاجعه "

خانواده ها به رسم ایرانی خود بر سر مزار عزیزانشان آب می ریزند ولی زمین تشنه آن را می بلعد و لحظه دیگر نشانی از آب نیست . مادران و پدرانی که توان حرکت با پا را نداشتند با صندلی چرخدار آمده بودند و تقریبآ روی دست جوانان جا به جا می شدند.

در خاوران مراسم با سادگی آغاز شد و ساعت حدود 11 بود که جمع کثیری از کسانی که آمده بودند در حرکت دسته جمعی به نشانه وحدت و اتحاد ابتدا چند پسر جوان سپس تعدادی مرد و بعد زنان و مردانی دوش به دوش هم سرود خوانان حرکت کردند . گاهی به احترام جایی می ایستادند شعری سرودی می واندند و بعد حرکت می کردند . بیشتر زنانی را می دیدی که خم می شوند و گل های زرد و سرخ را پرپر می کنند و جاده ای از برگ گل به جای می گذارند . چیزی که مرا بسیار رنج می داد نبود خبرنگار ، فیلم بردار و ... بود . دو علت را برایم گفتند : خانواده ها دوست ندارند که با این بهانه پای نیروهای امنیتی باز شود چون هر عکس و فیلمی می تواند جان عزیز دیگری را تهدید کند و روزنامه های به ظاهر آزاد حتی خبر رسانی نمی کنند چه رسد به تهیه گزارش .