بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > حافظه، تاريخ، فراموشی > آلمان چگونه جنایت هلوکاست را در حافظه خود زنده نگاه میدارد : گزارشي از بازداشتگاه (...)

آلمان چگونه جنایت هلوکاست را در حافظه خود زنده نگاه میدارد :
گزارشي از بازداشتگاه مرگ بوخون والد

جعفر بهکيش

يكشنبه 20 آوريل 2008

از بازداشتگاه که خارج میشدی این پوستر به چشم میخورد. "ببخش اما فراموش نکن". با خودم میگفتم، آلمان تا همین چند سال قبل هنوز جنایتکاران جنگی را محاکمه میکرد و تلاشی قابل تاملی را برای فراموش نکردن انجام داده است. چرا ما ایرانیان که سالها کشتارهای انجام شده در سالهای دهه اول انقلاب را به فراموشی سپرده بودیم، در حالی که دادخواهی انجام نشده است و ابعاد جنایت انجام شده هنوز در ابهام قرار دارد به خود جرات میدهیم که این شعار را تکرار کنیم. ایا در ایران تکرار این شعار در زمان حاضر به معنی "فراموش کن" نخواهد بود؟ چگونه قربانیان و خانواده های آنان که نه جنایتکار را میشناسند و نه میدانند که دقیقا چه اتفاقی افتاده است میتوانند ببخشند؟ چه چیزی و چه کسانی باید مورد بخشش قرار گیرند؟

در تابستان ٢٠٠٦ در برلین بودیم. میخواستم به یکی از دوستانم تلفن بزنم. با نیما رفتیم که تلفن عمومی پیدا کنیم. به میدان وسیعی رسیدیم که پر بود از مکعبهای بتونی که در ردیفهای موازی با هم ساخته شده بودند. نیما بازیگوشی کرد و به میان مکعبها دوید. مواظب بودم که او را گم نکنم. نیما در میان مکعبها ناپدید شد. من در خارج از این مکعبها با سرعت میرفتم تا نیما را وقتی از ردیفی به ردیفی دیگر میرود ببینم. نتوانستم او را پیدا کنم. نیما در محوطه ای شاید دویست متر در دویست متر در میان مکعبهای بتونی گم شد. به انتهای محوطه که رسیدم منتظر شدم تا نیما از کجا بیرون میاید. چند دقیقه ای طول کشید و نیما از میان انبوه مکعبها بیرون آمد.

ترس و دلهره همان چند لحظه، من و نیما را علاقه مند کرد که بدانیم این مکعبها را برای چه ساخته اند. موزه ای در همان نزدیکی بود. از جوانی که بروشور موزه را به دست مردم میداد پرسیدیم که این بنای یادبود چیست و او برایمان توضیح داد که این بنای بادبود هلاکوست است که به تازگی در برلین ساخته شده است. چند ساعتی را در موزه گشتیم.

موزه بسیار هنرمندانه طراحی شده بود. عکسهای تکاندهنده ای از اردوگاههای مرگ به نمایش گذاشته شده بود. نامه قربانیان را به شکلی بسیار زیبا بر روی زمین یک اطاق بزرگ تاریک در زیر شیشه های نورانی گذاشته بودند و میبایست راه میرفتی و نامه ها را میخواندی. عکسها و نامه های قربانیان را در اطاق نیمه تاریک دیگری به حالت معلق در فضا قرار داده بودند.

آدرس بازداشتگاههای مرگ را پرسیدیم، گفتند که مهمترین ان در آلمان بازداشتگاه بوخون والد است.

بازداشتگاه بوخون والد در میان جنگلی زیبا در نزدیکی شهر وایمار قرار دارد. شهر وایمار شهری کوچک و بسیار تمیز است. جاده بازداشتگاه از میان جنگلی زیبا میگذرد. به این نکته فکر میکردم که چه جنایتهائی در میان این طبیعت زیبا اتفاق افتاده بود.

وارد محوطه بازداشتگاه که شدیم، تعداد زیادی دختر و پسر جوان و نوچوان را دیدیم که بر روی چمنها نشسته بودند. برایم جالب بود که بدانم که در سال چند نفر از این بازداشتگاه دیدن میکنند. یکی از مسئولین بازداشتگاه گفت که سالانه حدود 700 تا 800 هزار نفر از بازداشتگاه دیدن میکنند که اکثریت انان جوان هستند.

بلیط ورودی را خریدیم. اردوگاه را به ایستگاههای مختلف تقسیم کرده بودند و هر ایستگاه شماره ای داشت. ضبط صوتی را به ما دادند که توضیحات لازم را در مورد هر ایستگاه در اختیار بازدید کننده میگذاشت. توضیحات به زبانهای مختلف تهیه شده بود. یک روز کامل وقت لازم بود که تمام بازداشتگاه را بازدید کنی.

سفر مان از ایستگاه راه اهنی که قربانیان از آن طریق به بازداشتگاه مرگ منتقل میشدند، شروع شد. بازمانده های ایستگاه هنوز به چشم میخورد.

سر در و تاسیسات ورودی بازداشتگاه بوخون والد.

در تاسیسات ورودی تعدادی سلول وجود داشت. ابعاد سلولها بسیار کوچک بود. عکس یکی از قربانیان را در سلولی قرار داده بودند.

در همان ایستگاه اول راهمان را گم کردیم و ده دقیقه ای در یک راه جنگی پیاده رفتیم. به محوطه ای رسیدیم که لوله های فولاد ضد زنگ بارتفاع حدودا دو متر در میان درختان جنگل از زمین بیرون آمده بود. بر روی هر میله شماره ای حک شده بود. نمیدانستیم که علت نصب این لوله ها در میان درختان جنگل چیست. بعدا در قسمت دیگری از سفرمان و با گوش دادن به توضیحات، فهمیدیم که تعداد زیادی از زندانیان شوروی را در بازداشتگاه کشته بودند و خاکستر آنها را در جنگل خاک کرده بودند و در سال 1995 برای هر پنج نفر یک لوله در میان جنگل نصب کرده بودند.

ایستگاهها را یک به یک طی میکردیم. ساختمانی با دودکشی اجری در میان محوطه قرار داشت. دودکش بلند ساختمان تصور یک واحد صنعتی را در بیننده زنده میکرد.

کوره های آدم سوزی در یک اطاق تعبیه شده بودند. آدم کشی در اینجا به روشی صنعتی انجام میشده. قتل و جنایت صنعتی شده بود. تکنولوژی که بنا بود رهائی بخش باشد جنایت را تسهیل کرده بود. تنها اثر باقی مانده از قربانیان خاکستر آنان است.

در این کارخانه مواد خام زندگانی بودند که به دلایل مختلف اسیر چنگال نیروهای فاشیست شده بودند و محصول نهائی این کارخانه خاکستر کسانی بود که در کوره ها سوزانده شده بودند و یا از شدت بدرفتاری، سوء تغذیه و یا بیماری جان باخته بودند.

ما در این فاصله برای قربانیان زندگی با تمام ناملایماتش جریان داشت. قربانیان با ابتدائی ترین وسایل تلاش کرده بودند که زندگی در بازداشتگاه مرگ را قابل تحمل تر کنند.

از بازداشتگاه که خارج میشدی این پوستر به چشم میخورد. "ببخش اما فراموش نکن". با خودم میگفتم، آلمان تا همین چند سال قبل هنوز جنایتکاران جنگی را محاکمه میکرد و تلاشی قابل تاملی را برای فراموش نکردن انجام داده است. چرا ما ایرانیان که سالها کشتارهای انجام شده در سالهای دهه اول انقلاب را به فراموشی سپرده بودیم، در حالی که دادخواهی انجام نشده است و ابعاد جنایت انجام شده هنوز در ابهام قرار دارد به خود جرات میدهیم که این شعار را تکرار کنیم. ایا در ایران تکرار این شعار در زمان حاضر به معنی "فراموش کن" نخواهد بود؟ چگونه قربانیان و خانواده های آنان که نه جنایتکار را میشناسند و نه میدانند که دقیقا چه اتفاقی افتاده است میتوانند ببخشند؟ چه چیزی و چه کسانی باید مورد بخشش قرار گیرند؟

ببينيد :

بوخون والد بر روی ماپ گوگل

بوخون والد بر روی ماپ گوگل

#socialtags