بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > خاوران > "خاوران و تداوم نقض حقوق بشر"

"خاوران و تداوم نقض حقوق بشر"

منصوره بهکیش

سه شنبه 25 سپتامبر 2007

بسیاری از همسران و فرزندان، خواهران و برادران نیز همیشه حضور دارند.
اگر تا بحال ما خانواده ها با هم و در کنار هم نبودیم، شاید این امکان را نداشتیم که بتوانیم نام و یاد و خاطرۀ عزیزان مان را زنده نگاه داریم و حضور خود را به اثبات برسانیم و اگر حضور خود را به اثبات نمی رساندیم این امکان را نداشتیم که مراسم سال گرد عزیزان مان را در خانه ها و همچنین در خاوران برگزار کنیم و حفظ آن نیز به وجود ما وابسته است و اینکه هر کدام تلاش کنیم که خانواده هایی را که در جمع ما حضور ندارند را به جمع خود بیافزاییم و آنها را تشویق کنیم که سر خاک عزیزان شان بیایند و این رابطه را هرچه عمیق تر و مستحکم تر کنیم

بخشی از فشارهای هرساله رژیم به ما خانواده ها!

امسال نیز همانند سال قبل نزدیک شهریور که شد دوباره سراغ خانواده های اعدام شدگان را گرفتند و اذیت و آزارها شروع شد. ابتدا سراغ مادر فروغ(مادر انوشیروان لطفی) را گرفتند و از ایشان خواستند که تنی چند از خانواده ها را جهت پاسخ گویی به برخی سؤال و جواب های وزارت اطلاعات خبر کند و تهدید کردند که بایستی فقط خانواده های اعدام شدگان به خاوران بروند و گرنه مسیر خاوران را از لپه زنک می بندند. من نیز برای ایشان پیغام فرستادم که اگر اینکار را بکنند ما هم با عکس های عزیزان مان به میدان انقلاب می رویم. بالاخره با چند بار تماس تلفنی بنده هم احضار شدم و به وزارت اطلاعات رفتم(شنبه سوم شهریور درست روزی که خواهر عزیز و نازنین ام زهرا کشته شده بود). من تلفنی به آنها گفتم شما بعد از 28 سال هنوز تجربه کسب نکردید و گفتند که اگر تجربه کسب نکرده بودیم به شکل دیگری با شما برخورد می کردیم!؟ من نیز گفتم اگر تجربه کسب کرده بودید به شیوۀ دیگری عمل می کردید. گفتند می خواهید به گذشته های دور برگردید؟ گفتم. نه چیزی که الان می خواهم بگویم موضوع گذشته های دور نیست بلکه به همین یکی دو سال گذشته و شیوه های خشونت آمیز شما برای جلوگیری و یا عدم برگزاری درست مراسم برمی گردد و اینکه این شیوه ها چه فشارهای روحی روانی را به ما خانواده ها تحمیل کرده و چه عواقبی را در پیش خواهد داشت.

شنبه ساعت ٣ در وزارت اطلاعات دو نفر را ملاقات کردم. این موضوع را مطرح کردند که چرا غیر از خانواده ها افراد دیگری نیز به خاوران می آیند و پاسخ من به آنها این بود که بستگان اعدام شده ما، فقط خانواده نداشتند؛ آنها دوست، رفیق، هم بند، همسایه، همکار، همکلاسی و ارتباط های دیگری نیز داشتند که هر کدام از این افراد حق دارند که به سر مزار عزیزانشان بیایند و هیچ کس حق ندارد جلوی آنها را بگیرد، همان طوری که در مراسم گرامی داشت یاد و خاطرۀ شهدای جنگ، افراد زیادی به بهشت زهرا یا گورستان های دیگر می روند ولی درصد بسیار کمی از این افراد فامیل هستند.

مسأله دیگری که مطرح کردند، نگرانی آنها از بروز تشنج و سلامتی خانواده ها بود و اینکه حضورشان برای سلامتی خانواده ها لازم است. پاسخ من این بود که شما نگران سلامتی خانواده ها نباشید. ما خانواده ها از خودمان مراقبت می کنیم و نیازی به محافظت شما نداریم!
همچنین مطرح کردم که شما صحبت از تشنج می کنید و عوامل تشنج را دانشجویان یا سایر نیروها اعلام می کنید در حالی که اگر ریشه ای تر به موضوع و شیوۀ برنامه ریزی خود بخصوص در دو سال گذشته بنگرید، متوجه می شوید که حضور و دخالت و برخوردهای خشن نیرهای امنیتی، عامل اصلی تشنج و درگیری بوده است:
سال گذشته اشتباه اول تان این بود که جاده منتهی به خاوران را از جادۀ اصلی بستید و خانواده ها را دسته دسته در آنجا متوقف کردید و نمی گذاشتید که بطور عادی به سمت خاوران بیایند و این باعث شد که جمعیت زیادی در خیابان اصلی جمع شوند.

اشتباه دومتان این بود که درب اصلی خاوران را بستید و خانواده ها را از درب پشتی مخصوص بهایی ها به خاوران هدایت کردید و این باعث شد که خانواده ها با مشکلات زیادی از میان گل و لای و برخی با عصا و ویلچیر به سختی خود را به سر خاک عزیزانشان رسانند و این مسأله فشار روحی و روانی شدیدی به خانواده ها وارد کرد.
اشتباه سوم تان این بود که منطقه را به شدت پلیسی کرده و خانواده ها را از میان نیروهای امنیتی به داخل خاوران هدایت کردید و این باعث شد که فضای خاوران به شدت ناآرام و ناامن شود و همه در یک حالت عصیان و عصبانیت شدید بسر ببرند.

همچنین مطرح کردم: شما فکر می کردید که همه چیز تحت کنترل شماست ولی توجه به این مسأله نداشتید که ایجاد این فضای غیرقابل تحمل پلیسی چه فشار روحی روانی شدیدی را به خانواده ها وارد کرده و داغ چندین و چند ساله ما را تازه می کند. سال ٨٤ نیز به نوعی دیگر اشتباه کردید، تمام ماشین ها را گشتید، دوربین ها و موبایل ها را گرفتید، چند دختر جوان را که مشغول فیلم برداری بودند دستگیر کردید، چه اتفاقی افتاد؟ بلافاصله همان سال تمام خبرهای خاوران مخابره شد و شما با همۀ ترفندهای امنیتی نتوانستید جلوی خبررسانی را بگیرید. دیگر زمان پخش اعلامیه از روی دیوار گذشته است و عصر تکنولوژی است و بدی ها و خوبی های خود را دارد. بنابراین به شما توصیه می کنم بهتر است به خودتان زیاد زحمت ندهید و حداقل حق طبیعی ما را بپذیرید و بگذارید برنامه آنطوری که خودمان می خواهیم طبق روال معمول خود اجرا شود.

مسآله دیگری که از من درخواست کردند محدود کردن زمان برنامه بود. به ایشان گفتم، برنامۀ ما باز است بنابراین نمی توان زمان خاصی برای آن در نظر گرفت و ما هم این کار را نخواهیم کرد. زمان برنامه بستگی به مطالبی دارد که ارایه می شود و به آنها تأکید کردم ما هیچ گونه محدودیت زمانی را نمی پذیریم.
این حداقل حق طبیعی ماست که برای گرامی داشت یاد و خاطرۀ عزیزان مان مراسم یادبود بگیریم و این مراسم را به شیوۀ دلخواه خود برگزار کنیم.

همچنین بیان داشتم: شما فکر می کنید که همه چیز را می توانید که با قدرت و زور به کنترل خود درآورید ولی نمی دانید که اگر فشار بیش از اندازه باشد می تواند نتایجی را به بار آورد که غیر قابل پیش بینی باشد. شما ما خانواده ها را تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی قرار داده اید و هنوز به این کارتان ادامه می دهید. این شیوۀ کار شما ممکن است عواقبی داشته باشد و تاب و تحمل ما را از حد طبیعی خارج کند. ایشان گفتند که دارید ما را تهدید می کنید؟ گفتم موضوع تهدید نیست، مسأله شناخت این مرز تحمل انسان هاست.

آنچه گذشت!

امسال نوزده سال از اعدام های دسته جمعی سال٦٧ می گذرد و گویی همین دیروز بود که آنها را ممنوع الملاقات کردند. از سال های ١٣٦٠ بگیر و ببندها، فرار و گریز ها و دستگیری های فله ای شروع شد، عزیزان ما را به ناحق زندانی و شکنجه کردند. انواع و اقسام فشارهای روحی روانی را به آنها وارد کردند. پرونده سازی کردند و بسیاری از زندانیان را در همان سالها اعدام کردند، بدون اینکه شانس این را داشته باشند که در دادگاهی عادلانه محاکمه شوند. آنان که بخت یارشان بود حکم زندان برایشان بریدند؛
عزیزان ما سال های شکنجه و سختی زندان را تحمل کردند و ما با هزاران مرارات دوران زندانی آنها را به امید آزادی شان تحمل کردیم؛
تا اینکه تابستان سیاه ٦٧ رسید و همه را ممنوع الملاقات کردند،
بی خبری و بی خبری و بی خبری و هزاران سؤال و اما و اگر و چرا و چگونه و چه کنیم؟!

این در و آن در زدیم، اعتراض کردیم، به دفتر آقای منتظری رفتیم، ولی هیچ خبری نتوانستیم از آنها به دست بیاوریم!
وحشت و ترس و نگرانی تمام وجود ما را گرفته بود. نمیدانستیم چه باید بکنیم؟! هر کسی چیزی می گفت. هر چه زمان بیشتری از بی خبری ما می گذشت، نگرانی ما بیشتر می شد. در آن موقع زمزمه هایی بود که خیلی ها را به جوخه های اعدام سپرده اند ولی کسی فکر نمی کرد که یک حکومت هر چند خشن این همه انسان را با هم یک جا بکشد؟!

برخی می گفتند مگر امکان دارد بچه های ما را بکشند آنها حکم زندان دارند؟!

برخی می گفتند این مسأله مربوط به عزیزان ما نیست!

برخی می گفتند اگر سر و صدا کنیم بیشتر آنها را تحریک می کنیم، سعی کنیم عاقلانه رفتار کنیم!!؟
ولی غافل از اینکه آنها از این دو دلی و تردید ما در شیوۀ عملکرد، بهترین استفاده را کرده و با خیال راحت در حال درو کردن تمام عزیزان ما بودند. برای آنها فرقی نمی کرد مجاهد، فدایی، اقلیتی، اکثریتی، پیکاری، راه کارگری، توده ای و ....

حال به گذشته که نگاه می کنیم متوجه می شویم که چه اشتباه بزرگی کردیم. چرا ما خانواده ها نیز تحت تأثیر سازمان ها و گروه های سیاسی قرار گرفتیم و گذاشتیم اختلاف های سیاسی یا ایدئولوژیک بر ما غالب شود. شاید حتی این یک سیاست خود رژیم بود که به نوعی بین ما تفرقه بیاندازند تا بتواند با خیال راحت کار خود را انجام دهد. ما بایستی کار خود را انجام می دادیم. ما بایستی با همدیگر نسبت به ممنوع الملاقات کردن عزیزان مان اعتراض می کردیم. چه فرقی داشت که عزیزان ما از چه حزب، سازمان و یا گروه و دسته ای بودند. چپی، مجاهد، و یا هر حزب و گروه و دسته ای. آنها همه انسان بودند و ما بایستی برای جلوگیری از کشتار دسته جمعی آنها همه دست در دست هم جلوی کشتار را می گرفتیم. ولی تنها کاری که می توان کرد این است که از این تجربیات تلخ بیاموزیم.
بعدها فهمیدیم که آنها را در جلسات چند دقیقه ای، مورد پرسش قرار دادند و در صورتی که زندانی بر عقایدش پای میفشرد او را به اعدام محکوم میکردند. بسیاری از این زندانیان را به مرگ محکوم کرده و بلافاصله این حکم را به صورت دسته جمعی به اجرا درآورده و همۀ آنها را به دار آویخته اند!

خاوران چگونه خاوران شد؟

خاوران خاوران شد، چون خانواده ها با همۀ مشکلاتی که رژیم برایشان ایجاد کرد از سختی راه گرفته تا تخریب سنگ ها و نشانه ها، تهدیدها و فشارها و هزاران مسایل دیگر نهراسیدند و مقاوم و استوار برای گرامی داشت یاد و خاطرۀ عزیزان شان به صورت فردی و جمعی به خاوران آمدند و با حضور دایمی خود این نماد را زنده نگاه داشتند.
آنها جلوی راه را بستند، خانواده ها روز دیگری به خاوران آمدند!
آنها خانواده ها را دستگیر کردند، خانواده ها پس از آزادی باز به خاوران آمدند!
آنها سنگ ها و علامت های اعدام شدگان را تخریب کردند و شکستند، خانواده ها دوباره ساختند!
آنها برای بازسازی خاوران برنامه ریزی کردند و هدف شان سر به نیست کردن گورهای دسته جمعی بود، ولی خانواده ها با هوشیاری و همبستگی خود به این حرکت اعتراض کردند و جلوی کار آنها را گرفتند!
آنها هر سال تلاش کردند که به بهانه های مختلف از برگزاری مراسم جلوگیری کنند، ولی خانواده ها با تلاش و پشتکار و همبستگی هر سال مراسم را هر چه با شکوه تر برگزار کردند!

نمای ناچیزی از تلاش خانواده ها برای حفظ خاوران!
این گورستان از سال ١٣٦٠ محل رفت و آمد خانواده ها بوده است و بسیاری از خانواده ها در طی سال به سر خاک عزیزان شان می آیند و این گورستان را گلباران می کنند و عید اول هر سال را طبق سنت، سبزه و گل می کارند و همگی در خاوران جمع می شوند. بعد از اعدام های دسته جمعی سال ٦٧ علاوه بر رفت و آمدهای طی سال، رفت و آمدهای گروهی به این گورستان نیز آغاز شد و در حال حاضر حداقل دوبار در سال گرد هم می آییم و یاد عزیزان مان را گرامی می داریم.

مادر نادر با کمر خم و جثۀ ضعیفش، ماهی دو بار با نوه اش به خاوران می آید. با دست های خودش درختچه ای کاشته و بخشی از خاک را بالا آورده و جزیره مانندی درست کرده و هر دفعه که می آید شاخه گل های سرخی در خاک فرو می کند، گویی دشتی شقایق است. این نوه که حالا برای خود جوانی رشید شده، جای پسر اعدامی را برای مادر گرفته و همیشه همراه مادربزرگ است. در گوشه دیگری از خاک خاوران، چند تپۀ سبز روییده است و درختچه های کاج در آن می درخشد. جمعه در میان چند مادر با هم قرار می گذارند و به خاوران می آیند. آنها همیشه بر سر خاک فرزندانشان حاضرند و هیچ گاه عزیزان شان را تنها نگذاشته اند. همیشه می آیند و درختچه هایی را که کاشته اند با دست های خودشان آب یاری می کنند و آنجا را تمیز کرده و گلباران می کنند، سپس ساکت و آرام با هم می نشینند و از خاطرات زندان و عزیزان شان و مرور آنچه گذشت می گویند. اگر خاطرات شان را می نوشتند تا به حال کتابی شده بود. تمام این خاطرات بیان گر واقعیاتی است که اتفاق افتاده است و امیدوارم که روزی تمام آنها ثبت شود. من نیز خیلی از اوقات همراه آنها هستم. خیلی از خانواده ها نیز از جاهای دور و نزدیک در طی سال به خاوران می آیند. از شهرستان ها می آیند. بسیاری از خانواده ها زمانی که سال گرد عزیزانشان است به خاوران می آیند. همانطور که گفتم در خاوران غیر از اعدامی های شهریور ٦٧، عزیزان اعدامی دهه ٦٠ نیر دفن شده اند. یادش به خیر مادر رضایی به خاوران می آمد و با آن زبان شیرین اش برایمان از چهار پسرش می گفت و شعر می خواند. مادر وطن خواه در حالی که سیگاری به لب دارد با سوز و گداز برایمان شعر " خوشا آنان که با ایثار رفتند، به جای گریه خندیدند و رفتند" می خواند، مادر میلانی با آن موهای سپید و چهره زیبایش شعر "خاوران خاوران دشت عاشقان" را که دخترش پروانه سروده می خواند، مادر ریاحی با آن لب خندان و صورت مهربان اش شعر " نیمه شب با چهرۀ پوشیده می آیند به بند" را می خواند(یادش گرامی باد).

مادر معینی همیشه خندان شعر "دایه دایه وقته جنگه" را برایمان می خواند. مادر پناهی و مادر هاشم زاده و مادر آزادی آرام و همیشه حاضر در خاوران هستند، آنهایی که زنده هستند هنوز می آیند و آنهایی که نیستند، یادشان همیشه زنده است و ما به یادشان این شعرها را می خوانیم. ما خانواده ها قرار گذاشته ایم که حداقل ماهی یک بار به خاوران بیاییم و آنجا را تنها نگذاریم. خیلی ها جمعه های اول ماه به خاوران می آیند. مادر زرگر با کمر خم و وضعیت بسیار ناتوان به همراه دخترش، مادر آبکناری با آن چهرۀ زیبا و ظریفش، مادر پنجه شاهی با روحیۀ بالا که یادش گرامی باد، ، مادر میرعرب گاهی به همراه پدر، مادر زکی پور به اتفاق فرزندان و گاهی عروس، مادر سرحدی با ویلچیر ولی محکم و استوار به اتفاق دختر و عروس، مادر فروغ همیشه پر جنب و جوش و انرژی دهنده، مادر شریفی با پای دردناک ولی قوی، مادر صادقی پر جنب و جوش ولی دلتنگ برای دو پسر یکی اعدام شده و دیگری کشته شده در جنگ، مادر جاسم انرژی دهنده با آن لباس محلی و ....

بسیاری از همسران و فرزندان، خواهران و برادران نیز همیشه حضور دارند.
اگر تا بحال ما خانواده ها با هم و در کنار هم نبودیم، شاید این امکان را نداشتیم که بتوانیم نام و یاد و خاطرۀ عزیزان مان را زنده نگاه داریم و حضور خود را به اثبات برسانیم و اگر حضور خود را به اثبات نمی رساندیم این امکان را نداشتیم که مراسم سال گرد عزیزان مان را در خانه ها و همچنین در خاوران برگزار کنیم و حفظ آن نیز به وجود ما وابسته است و اینکه هر کدام تلاش کنیم که خانواده هایی را که در جمع ما حضور ندارند را به جمع خود بیافزاییم و آنها را تشویق کنیم که سر خاک عزیزان شان بیایند و این رابطه را هرچه عمیق تر و مستحکم تر کنیم.
این شعر زیبا روی سنگی زیبا به شکل کتاب به یاد فرهاد سروشیان حک شده بود و بالای آن یک سرو کاشته بودند. سال گذشته که چندین سنگ را شکستند، این سنگ و سرو دچار همین وضعیت شد ولی در دل ها باقی است.


ای سرو ایستاده بمان تا ابد بمان

تو یادگار عزیزان در خون غنوده باش

گر مزارها بی کفن و بی نشانه اند

ای سرو سر فراز تو از آنها نشانه باش

قربانیان فاجعه چه کسانی هستند و چطور می شود دادخواهی کرد؟

ما خانواده ها در طی این سال ها علاوه بر مسایل و مشکلات زندانیان سیاسی اعدام شده، مشکلات بسیاری را با هم و در کنار هم پشت سر گذاشتیم که شاید کمتر به این بخش از مسایل پرداخته شده است. در حالی که بخش بسیار اعظم مسایل و مشکلات این اعدام ها را خانواده ها تحمل کردند که امیدواریم روزی بتوانیم همۀ این موارد را دادخواهی کنیم و بخش هر چند کوچکی از حقایق گفته شود و همۀ مردم این حقایق را بشنود و در دادخواهی همراه ما باشند.
چقدر در طی این سال ها ما خانواده ها مشکلات فراوان داشتیم!

چقدر در کنار هم به زندان ها رفتیم!

چقدر ما را پشت درهای زندان، در سرما، در گرما، در بی خبری، در انتظار نگاه داشتند!

چقدر برای رفتن به ملاقات توهین شنیدیم!

چقدر در مقابل تهدیدهای رژیم مقاومت کردیم!

چقدر نگرانی های ناشی از تهدیدهای رژیم به سایر اعضای خانواده را تحمل کردیم!

چقدر کنار هم نشستیم و تصمیم گرفتیم که برای ملاقات عزیزان مان چه راهکارهایی را می توانیم بیازماییم!

چقدر سختی های زندان عزیزانمان را تحمل کردیم!

چقدر از شهرستان ها با سختی و مشقت های فراوان و با هزینه های گزاف به تهران آمدیم تا با عزیزان خود ملاقات کنیم!
چقدر عزیزان ما را ممنوع الملاقات کردند و این در و آن در زدیم که بتوانیم ملاقات بگیریم!

چقدر فشارهای مالی به ما تحمیل شد تا بتوانیم فرزندان مان را بزرگ کنیم!

چقدر فشارهای روحی روانی به ما تحمیل شد که از فامیل و در و همسایه و همکار و غیرو مسایل مان را مخفی کنیم و نگذاریم بدانند که چه بر ما رفته است و به نوعی غیبت همسر(زن یا شوهر)، مادر یا پدر، دختر یا پسر، خواهر یا برادر را توجیه کردیم تا بتوانیم زندگی به ظاهر عادی خود را داشته باشیم و این فشارها را تحمل کنیم!
چقدر سختی کشیدیم تا فرزندان مان را بدون حضور مادر و یا پدر، بزرگ کنیم و تلاش کردیم که کمبود وجود آنها را خیلی حس نکنند و آنها را وارد عرصۀ زندگی واقعی کنیم!

چقدر سختی کشیدیم که فشارهای روحی روانی وارد شده بر فرزندان مان را کاهش دهیم!

چقدر هنوز سختی می کشیم که فشارهای روحی روانی وارده بر فرزندان مان را به نوعی با مسایل دیگر جبران کنیم!
چقدر سختی کشیدیم که بار عدم حضور پدر یا مادر بر فرزندمان را کاهش دهیم و این بار را خود به دوش بکشیم!
چقدر به بیماری های مختلف دچار شدیم و دم بر نیاوردیم!

من خود شاهد بخشی بسیار ناچیز از انبوه مشکلات برخی از همسران برای تنهایی خود، برای بزرگ کردن فرزندان، برای رفتن به ملاقات همسران خود در زندان، برای امید به آزادی همسران، برای پاسخ گویی به فرزندان، برای تأمین مخارج زندگی، برای همراهی و هماهنگی با خانوادۀ همسر، برای پاسخ گویی به خانوادۀ خود، برای پاسخ گویی به محل کار، برای زندگی خود و سایر مشکلاتی که دست به گریبانشان بود بودم؛ و زمانی که حکم اعدام برای این همسرانشان صادر شد گویی تمام انبوه این مشکلات را که به نوعی به دوش کشیده بودند، دوباره روی سرشان خراب شد و همه چیز برایشان فرو ریخت!؟ برخی مجبور بودند که با خانوادۀ همسر خود در یک جا زندگی کنند، برخی مجبور بودند که شرایط مالی بسیار سختی را تحمل کنند، برخی مجبور و ... و ... و ...

من خود شاهد عشق و علاقۀ بچه ها به پدر ها و مادر های زندانی خود و همچنین عشق زندانی به فرزند خود بوده ام و این محرومیت چه عواقبی خواهد داشت! همچنین شاهد بودم که این بچه ها در مدرسه، در محله، در جلوی دوست، در نبود پدر یا مادر چگونه باید نبود او را توجیه یا جبران کنند و این ها بخشی از دردهایی است که آنها کشیده اند!
من خود شاهد بخشی بسیار ناچیزی از انبوه مشکلات برخی از مادران و پدران بودم که در نبود فرزند یا فرزندان خود چه مسایلی را پیش رو داشته اند. مهم ترین عامل کمبود عاطفی نبود فرزند بود که برای پدر و مادر بسیار دردناک است. برخی مجبور بودند که تأمین کننده مسایل مادی زندگی خانواده او باشند. برخی مجبور بودند که از نوه ها نگهداری کنند، برخی مجبور بودند با خانوادۀ پسر یا عروس خود در یک جا زندگی کنند و همین ممکن بود اختلافات خانوادگی ایجاد کند، برخی مجبور بودند که نقل مکان کنند و به محل زندگی فرزندشان بروند،
برخی مجبور بودند و ... و ... و ...

من خود شاهد بیماری بسیاری از عزیزان بوده ام که به خاطر این فاجعه دچار این مشکل شده اند، مادر پنجه شاهی که دچار سکته قلبی شد، مادر رضایی در هنگام بازگشت از مزار یکی از پسران اعدام شده در بهشت زهرا زیر اتوبوس له شد، پدر خود من به مدت سه سال دچار بیماری روان پریشی شد. او از همه چیز وحشت داشت و تصور می کرد که همه جای خانه دوربین کار گذاشته اند(تصور کنید در این سه سال مادر من نیز چه کشید)، خود من در سن٤۹ سالگی در تابستان امسال به خاطر شنیدن یک خبر خودکشی با طناب دار، تمام صحنه های دار عزیزان مان در خواب برایم تداعی شد و دوبار بیهوش شدم و کم مانده بودم دچار سکتۀ مغزی شوم. مادر فروغ که به خاطر فشارهای روحی روانی قبل از مراسم امسال و فشارهای یکی از مأمورین امنیتی در خاوران و دستگیری یکی از شرکت کنندگان بعد از مراسم دچار سکته خفیف مغزی شد و هزاران نمونۀ دیگری که لازم است این موارد به عنوان مدرک و سند استخراج و ثبت شود.
بسیاری از اوقات ما فکر می کنیم شعار دادن مهم ترین کار است در حالی که اگر هر کدام تلاش کنیم بخشی از حقایق و مسایل و مشکلات پیش آمده را بیان نماییم و به عنوان مدرک جمع آوری و خاطرات افراد را ثبت کنیم، کار بسیار بزرگی انجام داده ایم.

خبرگزاری ها چگونه عمل می کنند؟

یکی با من مصاحبه کرد و از من سؤال کرد در خاوران چه شخصیتی صحبت کرد و من همان موقع گفتم هیچ شخصیتی! ایشان بلافاصله گفتند منظورم از شخصیت این نیست که فلان بلکه منظورم این است که چنان! حال منظورم ایراد گرفتن به آن فرد نیست. بلکه منظور این است که خیلی وقتها شاید خودمان نیز متوجه نباشیم همیشه به دنبال افراد و آدم های مهم هستیم که ببینیم آنها چه می گویند و برای همین همیشه یک سری آدم های مشخص حرف زده اند و سایر آدم ها همیشه فقط یا شنیده اند و یا برای آنها هورا کشیده اند و یا به دنبال شخصیت دیگری رفته اند. البته درست است که خیلی وقت ها بسیاری از آدم ها یا حرفی برای زدن ندارند و یا جسارت حرف زدن ندارند، چون حرف زدن مخاطراتی هم به دنبال دارد و بسیاری از افراد ممکن است پشت سر آنهایی که حرف می زنند مخفی شوند و اگر خطری متوجه آنها شد خود را کنار می کشند. ولی در هر صورت من معتقدم اگر قرار است حرفی زده شود بهتر است حرف های بسیاری از آدم ها را بشنویم. بسیاری از ما منتظر هستیم که آدم های معروف یا کلیدی به جای ما حرف بزنند. حال ممکن است این آدم ها اساساً در مورد آن موضوع مشخص صلاحیت حرف زدن نداشته باشند و یا اینکه اساساً در آن مورد حرفی برای زدن ندارند.

حمایت مدافعان حقوق بشر چگونه بود؟

متأسفانه در کشور ما بسیاری از این فشارها و سختی ها بر دوش خود خانواده هاست و هیچ سازمان و یا قانون و یا مرجع حمایتی وجود ندارد که بتوان به آن استناد کرد و با توجه به آن راحت تر حرکت کرد. حکومت که خود عامل مستقیم به وجود آورندۀ آن است، هم چنان این رویۀ را ادامه می دهد و هیچ نقشی در جهت کاهش این تنش ها ندارد و روزی بایستی به تمام این بی رحمی ها پاسخ دهد و حمایت مدافعان حقوق بشر نیز وجود ندارد. آنها به ظاهر دم از آزادی و رعایت حقوق بشر می زنند ولی ما هیچ کجا آنها را در کنار خود نداریم. ما همراه آنها بوده ایم ولی آنها متأسفانه هیچ همراهی با ما نکرده اند.

البته در کشور ما حقوق بشر مفهومی ندارد. یکی از همان آدم های کلیدی که صحبت اش در بالا شد خانم شیرین عبادی است که برندۀ جایزه حقوق بشر نیز شده اند.
اگر اشتباه نکنم تا به حال حتی یک بار هم به خاوران نیامده اند و نمیدانم که اصلاً می دانند چنین جایی وجود دارد یا نه؟! و اینکه چرا تا به حال در این مورد سکوت اختیار کرده اند!
ما یک بار نزد ایشان رفتیم و جریان کشتار سال ٦٧ را برایشان گفتیم! ولی ایشان زیاد استقبالی از ما نکردند. خوب احتمالاً اگر استقبال می کردند امکان انجام کار در ایران برایشان میسر نمی شد!

یکی دیگر از افراد کلیدی آقای اکبر گنجی است، ایشان به علت پشت کردن به سپاه پاسداران سال ها در زندان بسر بردند و پس از اعتصاب غذای سختی که داشتند و تا مرحلۀ مرگ نیز پیش رفت، همین خانواده ها نگران شان بودند و آرزوی سلامتی و زنده مانده شان را داشتند و در نامه ای درخواست کرده بودند که اعتصاب غذای خود را بشکنند و به جای رفتن، بمانند و بخشی از دردهای ناگفته خانواده های زندانیان سیاسی را برایشان باز گویند. در مورد ایشان نیز اگر اشتباه نکنم حتی یک بار به خاوران نیامده اند؟! البته ایشان در مورد کشتار ٦٧ سکوت اختیار نکرده اند ولی انتظاری که ما داریم بیش از اینهاست.

آقایان سازگارا و نوری زاده و ... و ... که ساعت ها در تلویزیون صدای آمریکا در دفاع از آزادی و نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی داد سخن می گویند، چرا در مورد فجایع سال ٦٧ سکوت اختیار می کنند و کمتر شنیده ام که راجع به این مسأله در رسانه ای همگانی مثل صدای آمریکا که همه طیف مردمی آن را گوش می دهند صحبتی جدی کرده باشند و یا اگر صحبتی شده است واقعاً آن را ریشه یابی کنند و یا زمانی که لازم بوده در مورد آن لب به سخن بگشایند، بیشتر سکوت اختیار کرده اند. در مورد این آقایان نیز اگر اشتباه نکنم حتی یک بار به خاوران نیامده اند؟!
این شیوۀ عملکرد مدافعان حقوق بشر برای بسیاری از ما خانواده ها ی زندانیان سیاسی دهۀ ٦٠ و بخصوص مسکوت گزاردن موضوع کشتارهای ٦٧ جای نقد و ابهام دارد و سؤال برانگیزاست؟!
به نظر میرسد که دولت موفق شده است این نکته را به همه فعالین مستقل از حکومت تفهیم کند که صحبت کردن از اعدامهای سال های ٦٠ و مسائل مرتبط با آن خط قرمزی است که نباید از آن عبور کرد. اما آیا تن دادن به این خط قرمزها توانسته است به پیشبرد دیگر برنامه های این فعالین کمک کند؟

از طرف دیگر آندسته از حکومتیان که امروز به مخالفان دولت تبدیل شده اند با اکراهی فراوان در مورد اعدامهای سالهای ٦٠ صحبت می کنند. شاید علت این است که این افراد در سال های ٦٠ مسئولیت هائی جدی در ارگان های امنیتی و قضائی داشته اند و پرداختن به این مسأله بدون توضیح واکنشی که در مقابل این اعدام ها داشته اند، اعتبار آنان و ادعای آنان در دفاع از مبانی حقوق بشر را زیر سئوال خواهد برد.

فعالین حقوق بشر و کسانی که خود را مدافع آن می دانند هر روز بیش از گذشته تحت فشار قرار می گیرند که مسئله تداوم نقض گسترده حقوق خانواده های زندانیان سیاسی و اعدام شده را در میان برنامه های خود قرار دهند.

********************

من از همۀ خانواده ها و افرادی که در این زمینه اطلاعاتی دارند می خواهم که بطور جدی در این زمینه کار کنند و حقایقی که امکان پذیر است را مستند کنند، حال چه با نام چه بی نام، مواردی که ذکر شد همه عوارضی است که ناشی از شیوۀ عملکرد رژیم از دهۀ ١٣٦٠ است که برای ثبت آن نیاز به همراهی همۀ عزیزان داریم.

شهریور ١٣٨٦

#socialtags