بازگشت به صفحه نخست > دادخواهی > نامه به "ناپديد شدگان"
نامه به "ناپديد شدگان"
دو شنبه 27 فوريه 2006
میگل دوور خبرنگار-عکاس از سال ١٩٩١ در باره ی گواتمالا به کار خبری مشغول است. در سال گذشته وی به خانواده های قربانیان پیشنهاد کرد که برای عزیزان خود هر کدام نامه ای بنویسند. بخشی از این نامه توسط سازمان عفو بین الملل منتشر شده است. دو نامه از این مجموعه را در زیر می خوانید
نشريه سازمان عفو بين الملل – فرانسه
بنا بر گزارش دو کمیسیون حقیقت ١٩٩٨ و ١٩٩٩ در گواتمالا در فاصله ی سالهای ١٩٦١ تا ١٩٩٦
نزدیک به ٢٥٠٠٠٠ نفر کشته شده اند. هشتاد و سه درصد قربانیان را بومیان "مایا" تشکیل می دهند که نود و چهار درصد آنها توسط ارتش کشته شده اند. در ٦ اکتبر سال گذشته، دادگاه قانون اساسی اسپانیا حق تحت تعقیب قرار دادن مسئولان دولت های نظامی را به رسمیت شناخت. این تصمیم شجاعانه در پی شکایت ریگوبرتا مانچو برنده جایزه صلح نوبل ١٩٩٢ و یکی از اعضای خانواده های قربانیان اتخاذ شد. خانواده ی قربانیان امید دارند تا به زودی شاهد آن باشند که مسئولان نظامی حکومت نظامی گواتمالا بر سر نیمکت متهمان در دادگاهها پاسخگوی جنایات خود باشند.
از چند سال پیش بومیان مایا کار سترگی برای زنده نگاه داشتن حافظه جمعی آغاز کرده اند، با آنکه در رسانه ها انعکاس درخوری ندارد، اما گویی آرام آرام از همه جا فریاد به "یاد آرشان" شنیده می شود. قتلعام بومیان در گواتمالا خونبار ترین کشتار جمعی در همه امریکای لاتین است. از سال ١٩٩٦ در پی انعقاد پیمان صلح بین چریک ها و دولت، روشن شدن وضعیت "ناپدید" شدگان در دستور روز قرار گرفته است، با آنکه هنوز ناگقته ها بسیار است اما نبش قبر ها در سراسر کشور آغاز شده اند. امید بازیافتن عزیزی زنده کمتر شده است، اما یافتن حقیقت پایان نیافته است.
میگل دوور خبرنگار-عکاس از سال ١٩٩١ در باره ی گواتمالا به کار خبری مشغول است. در سال گذشته وی به خانواده های قربانیان پیشنهاد کرد که برای عزیزان خود هر کدام نامه ای بنویسند. بخشی از این نامه توسط سازمان عفو بین الملل منتشر شده است. دو نامه از این مجموعه را در زیر می خوانید
کاترينا و پترونا ترازا شاوه. شهرک پولاي و، گواتمالاسيوداد. نامه به مادرش، ماريا بريتو شاوه (٣٧ ساله)
دو برادر و خواهرش به دست نظاميان در فوريه ۱٩٨٢ در قتل عام دسته جمعي که ٣٩ زن و بچه زندگيشان را از دست دادند، کشته شدند. پدرش پدرو ترازا (٣٨ساله) به دست چريکها در نوامبر ۱٩٨۱ کشته شد.
مامان حال شما چطور است؟ پدر! خواهران و برادرانم چطوراند؟ ممکن است که شما ما را ببينيد. خيلي دوست دارم با شما صحبت کنم.
حالا من شش بچه دارم که شما آنها را نميشناسيد. اما مطمئنم شما آنها را ميبينيد. من دو پسر و چهار دختر دارم. اينها نوههاي شما هستند،شما کجا هستيد؟
پدر، شما به من قول داديد مواظبت همديگر باشيد. من به شما اطمينان ميدهم که ما، من، برادرم و خواهرم سلامت هستيم. اما، خاطراتي آن دوران که با هم زندگي ميکرديم آنقدر بداند، که هيچوقت نميتوانم از ذهنم آنها را پاک کنم.
مامان،به ياد داريد روزي که چريکها يک هفته در کوهستان ما را شکنجه دادند و بعد بابا را کشتند. ما را تهديد به مرگ مي کردند که آنها را لو ندهيم. براي همين است که من تا امروز سکوت کردم. اما ديگر نميتوانم.
دوشنبه ي بعد از مرگ بابا، من با برادرم به فينسا رفتم چون هيچي براي خوردن نداشتيم. اصلا پول نداشتيم. شما يادتان ميآيد؟ و جمعهاش ارتش آمد و شما و دو برادر و خواهرم،را کشت. خواهر کوچکم پترونا تنها بازماندهي قتل عام بود. براي همين من فکر ميکنم، که نه چريکها و نه سربازان هيچکدام براي ما خوب نبودند. يکي از ديگري بدتر بود.
ما مجبور شديم به پايتخت پناه ببريم. شهري که بچهها بزرگ شدند. آنها به اين شهر عادت کرده اند، آنها نميخواهند به زبان خودمان صحبت کنند. مامان شما ميدانيد براي پيدا کردن باقيمانده شما در گورهاي دستهجمعي، من هر کاري که لازم بود انجام دادم.وقتي شما را نبش قبر کرديم ما ميتوانستيم براي شما در گورستان پولاي گوربخريم. .... دوباره زندگي کردن برايم مشکل شد.
من ميخواهم که عاملان، چه چريکها و چه ارتش براي جنايتي که درآن شريک هستند، مجازات شوند. وقتي من با شما حرف ميزنم، احساس بهتري دارم و ميدانم که يک روز همه دورهم دوباره جمع خواهيم شد. بابا من ميدانم که شما همراه مامان هستيد زيرا من خواب شما را که با هم هستيد،ميبينم. اميدوارم که شما هم خوب باشيد. ....
از شما ميخواهم که حافظ ما، من و بجههايم باشيد و اميدوارم که خدا به نوبهي خود حافظ شما باشد.
مگلدالونا ستو. ٧٥ ساله شهرک کوکوپ. نامه به پسرش کاسيکو رامبره ستو ۱٧ ساله "ناپديد" شده در سال ۱٩٧٩.
پسرم، تو کجايي؟ من دنبال تو ميگرددم... گم شدي و يا شايد هم مرده اي... چه بر سرت آمده است؟ از اين روزگار چه دردي کشيدي تو؟ من ميدانم که تو درد ميکشي، بعضيها به من ميگويند که سربازان تو را شکنجه کردند و سپس کشتند. عدهاي ديگر ميگويند که تو را در روستا ديدهاند، ولي من نميدانم که اين درست است یا نه.
ما فقط به خودمان ميگويم که تو اينجا نيستي. آن روز هنگام ورود نظاميان به پادگان من وضعيت تو را به آنها گفتم. وقتي آنها را با سلاحهايشان ديدم، خدا ميداند که چقدر ترسيده بودم، به آنها گفتم که پسرم "ناپدید" شده .... آنها به من جواب دادند: "او همیشه مست بود لابد جایی رفته و گم شده!"
پسرم تو مرده اي؟ من با ترديد زندگي ميکنم، نميدانم چه برسرت آمده ؟ تو گم شدي؟ تنها تو هستي که حقيقت را ميداني. من با درد و اندوه زندگي ميکنم، چراکه تو پيش من نيستي. نميدانم که تو زندهاي يا مرده. ميخواهم بداني که من مریض هستم و درد دارم . فقط تو بودي که به من کمک و از من حمايت ميکردی. بدون تو نمیدانم چگونه نیازهايم را برآورده کنم .
من اصرار دارم بدانم که تو زندهايي یا مرده. پیش تر ها وقتي ميخوابیدم، تو را اينجا ميدیدم، که کنار تختم نشستهاي و داريم با هم صحبت ميکنيم و ناگهان توگريه ميکني... و اينجا بود که از خواب بیدار ميشدم. روشن است که من تنها با روح تو حرف مي زدم. اما حالا مي خواهم از تو بپرسم ، چرا که چندين سال است که ديگر در خواب هم به ديدنم نمی آيي. اگر مرا ميبيني، چرا با من حرف نميزني؟
ديروز، من رفته بودم نبشقبرها را ببيینم و امروز بچههايم براي کمک کردن به جستجو به آنجا رفته اند. حتی اگر بدانيم که تو در هيچکدام از اين گورهاي دسته جمعي نيستي، بازهم مهم است که ما خانواده ها به يک دیگر کمک کنيم.
توي اين گودالهايي که قربانيان را پيدا کرديم. هر چند که مرده اند، اما براي ما زنده هستند. ديدن آنها که مردهاند خيلي ناراحت کننده است.